از سؤالاتی که از چند سال پیش تا الان فکر میکردم اینه که چه تفاوتهایی بین شهرهای بزرگ یا شهرهای کوچکتر وجود داره.
کامنت یکی از دوستان هم که چند وقته تو اینباکس ذخیره کردم، مزید بر علت شد که افکارم رو مکتوب کنم:
سلام ، امیدوارم حالت خوب باشه محمد هستم و چند سوال داشتم:
۱- برای یادگیری ماشین از صفر تا استخدام در حوزه یادگیری ماشین چه منابعی رو پیشنهاد میکنی(که استفاده کردی)؟مثلا چه اشخاص یا چنل هایی؟
۲- من خرم آباد هستم .بنظرت نقل مکان برای کار به تهران چقدر ایده خوب یا بدی میتونه باشه؟
۳- الان مشغول کار توی شرکت خاصی هستی؟اگر آره چه سمتی و به طور کلی با چه اهدافی ؟
امیدوارم سوالام حوصله تو سر نبرده باشن.اگر تکرای هستن یا جایی بهشون پرداختی بهم بگو،ممنون.
اول بگم که تو این پست فقط سعی میکنم راجع به سؤال دوم حرف بزنم. نه از این جهت که بلدم یا صاحبنظرم. صرفاً از این جهت که باب گفتگو باز بشه. در واقع این که اینجا مینویسم هم چیزی جز تمرینی برای کمی ساختارمندتر فکر کردن نیست. نه چیزی رو میخوام اثبات کنم و نه احتمالاً به دردی میخوره. نظرات شخصیم هست و لاغیر.
قبلش بگم که مصداق شهر کوچک برای من یزد هست و تهران رو هم به عنوان شهر بزرگ میبینم. تجربه زندگی تو هر دو شهر رو هم دارم و مهمتر از اون ساعتها با دوستانم راجع به این تفاوتها گفتگو کردم.
تو این پست راجع به یزد و تهران نوشتم؛ ولی فکر میکنم این تفاوت رو میشه به طور کلی در مورد شهرهای بزرگ و کوچک در ایران مطرح کرد و خرمآباد یا اهواز چندان با یزد تفاوتی از این نظر نداره.
راجع به سؤال اول و سوم هم تو آخرین اپیزود پادکستم سعی کردم این موضوع رو شروع کنم. کمکم بیشتر راجع بهش خواهم نوشت.
برگردیم به تفاوتهای شهر بزرگ و کوچک.
سبک زندگی
بخش مهمی از تفاوتها رو میشه از دریچه سبک زندگی بهش نگاه کرد. سبک زندگی از اونجا تغییر میکنه که زمان رفت و آمد در تهران بر خلاف شهرهای کوچک بسیار زیاده.
به عبارتی اصلاً بعید نیست برای یک رفت و برگشت ساده از محل کار دو سه ساعت علاف بشیم. من به شخصه حتی موتورسیکلت تهیه کرده بودم اما روزانه حدود ۲ ساعت صرف رفت و برگشتم به محل کار میشد. گله از ترافیک از گلههای تکراری تو تهران هست و تقریباً هم کاریش نمیشه کرد.
عمدی هم در کار نیست. دلایل مختلف باعث میشه که انقدر فاصله زیاد باشه. مثلاً شرکتهای تکنولوژی تهران تو مناطقی هستند که هر کسی نمیتونه اجاره کنه.
وقتی زمان رفت و برگشت انقدر زیاد شد، کلاً دینامیک کسبوکارها هم تغییر میکنه.
به بیانی تقریباً هیچکس فرصت این رو نداره که وسط روز برگرده منزل و نهار رو در کنار خانوادهاش بخوره.
شاید این در نگاه اول تفاوت مهمی به نظر نیاد. اما واقعاً هست.
برای کسی که تو تهران زندگی میکنه کاملاً عادی هست که ساعت ۷ از خواب بیدار بشه و ۸ ۹ سرکارش برسه و ۵ و ۶ هم برگرده و مثلاً ۷ شب به خونهاش برسه.
اما شهرهای کوچکتر فرق دارند. تو جایی مثل یزد بصورت میانگین با ۱۵ دقیقه میتونید به محل کارتون برید. حالا فکرشو بکنید که در این شرایط یه مغازهدار ترجیح میده چطوری کار کنه؟
قاعدتاً اینگونه میشه که از صبح زود میاد سر کار و ساعت ۱۳ هم برمیگرده پیش خانوادهاش و نهار میخوره و شاید هم یه استراحتی میکنه. از اون طرف ساعت ۵ و ۶ دوباره مغازهاش رو باز میکنه و به راحتی تا ۱۰ ۱۱ شب میتونه باز باشه (حتی شایدم بیشتر).
البته این برای مغازهدارها هست. کارمندان شرکتها میتونند حدود ۳ و ۴ خونه باشند.
اینجا بود که من تفاوت دو کلمه انگلیسی Dinner و Launch رو درک کردم.
این که چرا نهار (Launch) رو یک وعده غذایی سبک در نظر میگیرند. و تو تعریف شام (Dinner) مینویسند وعده غذایی اصلی؟ در حالی که تو فرهنگ ما، نهار معمولاً وعده غذایی سنگینی هست و شام رو اصلاً میگن که با دشمن بخوریم و این حرفا!
تفاوت اینه که آدم معمولاً دوست داره وعدههای غذایی اصلی رو وقتی به خونه برگشت در کنار خانواده صرف کنه. برای همین هم تو فیلمهای آمریکایی میبینیم که بعد از کار بعضاً میرن رستوران و Dinner سفارش میدن. و برای Launch معمولاً یه چیز سادهتر میارن شرکت و میخورند.
اینجا بود که باید طرز فکرم رو راجع به ساعت کاری مغازهها هم عوض میکردم؛ چون تو تهران ظهرها تقریباً همهجا به قوت خودش باقیه و بازه.
اما کمتر مغازهای رو بین ساعت ۱۴ تا ۱۶ تو یزد پیدا کنید که باز باشه. اکثراً کرکره رو کشیدند پایین و رفتند خونهشون!
الان خاطر ندارم کجا خوندم. احتمالاً تو متن ریدینگ کتاب آموزش زبان انگلیسی بود که میگفت یکی از تفاوتهای یه جایی مثل یونان با آمریکا هم همینه.
تو یونان و خیلی شهرهای اروپایی دیگه هم این قضیه برقراره و مردم یاد گرفتند که در طول روز وقتی هوا خیلی گرمه، به خونهشون پناه ببرند و بعدازظهر دوباره برای کسب روزی برگردند.
بنابراین سبک زندگی به این معنا که چند درصد از وقت هر کسی صرف چه کاری میشه، تفاوت معناداری میکنه. چند درصد وقت صرف مطالعه میشه. چقدر صرف ترافیک. چقدر صرف دید و بازدید. چقدر صرف خرید و چقدر صرف تفریح.
حداقل تفاوتش برای من این بود که تو یزد وقت بسیار بیشتری برای خودم داشتم. همین چند ساعت وقتی که تو تهران باید صرف رفت و آمد میشد، تو شهر کوچکتر میتونه صرف مطالعه یا حتی استراحت بشه.
خانه یا آپارتمان
تفاوت دوم این هست که تو جاهایی که تراکم جمعیت زیاده، قیمت زمین هم بسیار بالا میره و کمتر کسی میتونه خونه بسازه و ناچاراً اکثر مردم تو آپارتمان زندگی میکنند.
همین میشه که تو یزد، مردم اکثراً اول زمین میخرند و خودشون کمکم میسازند. هر بار یه کم پول دستشون اومد خرج خونه میکنند تا کمکم آماده بشه. همچین متراژ زمینهای اینجا هم بسیار بزرگتره.
ولی تو تهران باید صبر کنند تا یک پول گندهای دستشون بیاد و یهویی یک آپارتمان بخرند. بعد هم تا مدتها تو قسط باشند.
به همین علت برآورد من اینه که درصد کسانی که صاحبخانه هستند تو شهرهای کوچک خیلی بیشتر از شهرهای بزرگ هست. هر چند برای این ادعا آماری پیدا نکردم.
اما یک چیز رو زیاد شنیدم. این که یزدیها پولدار هستند! بعداً که تهران اومدم فهمیدم این جمله یعنی چه.
تو تهران، خیلی از کسانی که کار میکنند، میدونند که نمیتونند حالا حالاها صاحب خونه بشن. شاید به همین علت باشه که تفریحها و خریدهای غیرضروری رو بیشتر انجام میدن. مثلاً میدیدم که همکارانم که به درستی از مبلغ بالای اجاره خونه گله میکردند، حقوق چند ماه کارشون رو میدادند که یک عدد آیفون پرومکس بخرند.
به نظرم تو تهران سقف آرزو کوچیکتره. نهایتش اینه که به ماشین فکر کنند.
اما اینجا بخش بزرگی از مردم با هر سطح درآمدی میتونند یک قطعه زمین بخرند. پسانداز کنند. کمکم بسازند و دوباره بفروشند و جای بهتر بخرند و همینطور هی بازی کنند تا طی چند سال خونهدار بشن.
به وضوح میبینم اینجا درآمدها هم کمتره. اما امید به خونهدارشدن نسبتاً بیشتر.
اینه که به جای فرهنگ مصرفگرایی، فرهنگ صرفهجویی و قناعت رو میبینم. به درستی میگن شهر قنات و قنوت و قناعت.
معماری و طرز ساخت خونهها هم قاعدتاً فرق داره. آپارتمان رو اصولاً یک پیمانکار میسازه. انصافاً خوب هم میسازند. اینجا اما هر کسی برای خودش میسازه.
انگار آدمها از صبح تا ظهر مشغول کار خودشون هستند و بعدازظهرها که بیکارن میتونند درگیر کارهای خونه بشن و بیکاریشون رو پر کنند. در این حالت عجیب نخواهد بود اگر ببینیم که خونه ۲۰۰ متری، یه دونه اتاق خواب بیشتر نداره یا حیاطش بیش از حد بزرگه یا کانال کولر رو حواسشون نبوده برای حال بگذارند و فرصت گذشته :))
به یک معنا تخصصگرایی کمتر مشاهده میشه و فرهنگ Do it yourself بیشتر مشاهده میشه.
شرایط کار
شاید بهتر بود این مورد رو بالاتر مینوشتم. و واقعیت اینه که اهمیتش از دو مورد بالا اگر بیشتر نباشه کمتر نیست.
اینطور که من میبینم، تو شهری مثل تهران، فرصتهای شغلی با اختلاف بیشتری وجود دارند. هم حقوق با اختلاف بالاتره و هم شرکتها مزایای شغلی بیشتری میدن.
فرصت پیشرفت شغلی هم خیلی بیشتره.
متأسفانه تو ایران، صنایع، خصوصاً شرکتهای استارتآپی، تقریباً همهشون تو تهران هستند. بخش کوچیکیشون هم شاید مشهد و شیراز و اصفهان باشند. اما یزد چندان جایگاهی نداره.
برای همین فکر میکنم اگر کسی دنبال پیشرفت شغلی هست، حتماً باید چند سال در تهران زندگی کنه تا بتونه فرصت کار کردن در شرکتهای بزرگ رو داشته باشه. شرکتهایی مثل دیجیکالا و اسنپ و بازار. همین تجربه اجازه میده که بعداً بتونه ریموت هم کار کنه. اما معمولاً کسی که اول کارش هست نمیتونه از شهر کوچک درآمد خوبی کسب کنه.
اصلاً یکی از ترسهای خودم هم همینه. فعلاً بازار کار هوش مصنوعی انقدری خوب هست که تا چند سالی بتونم اینجا بصورت دورکار فعال باشم.
اما این که در بلندمدت میتونم؟ نمیدونم. زمان مشخص خواهد کرد.
ولی در کل به نظرم از نظر شرایط کار جای بحث چندانی نیست که حداقل در حوزه کامپیوتر شهرهای کوچیک برای شروع خوب نیستند و خیلی اذیت میکنند. برآورد من اینه که برای یک کار کاملاً یکسان تفاوت حقوق خالص در یزد و تهران، چیزی در حد ۳ برابر هست.
بخش بزرگی از پیشرفت شغلی هم متأثر از آدمهایی هست که باهاشون کار میکنیم و پتانسیل کارکردن با آدمهای بزرگ در تهران و یادگیری از تجربیات اونها خیلی خیلی بیشتره.
تهیه کالاها و دریافت خدمات
از نظر سرویسدهی خب تهران با اختلاف بهتره. معمولاً شعبه اصلی اکثر شرکتها تو تهرانه و میشه حتی حضوری رفت خرید. یکی اگر بلد باشه و حوصلهاش رو داشته باشه، میتونه بهترین لباسها رو با ارزونترین قیمت بخره.
البته از نظر خدمات دولتی (شرکتی مثل پست) به نظرم منطقه تا منطقه متفاوته. یزد کلاً اینطوریه که بستههای پستی همیشه مرتب و تر و تمیز میرسه و پستچی میاره دم خونه.
اما یادمه شهر زیبا که بودم بستههای پستی رو باید میرفتیم مستقیم از خود اداره پست تحویل میگرفتیم. انقدر سرشون شلوغ بود که بستهها رو تو سایت میزدند «عدم حضور در منزل» و همه باید میرفتند صف میایستادند تا بستهشون رو بگیرند. خصوصاً بستههای مهم مثل کارت ماشین و گواهینامه و کارت ملی و این چیزا رو حتماً باید تو صف اداره پست میایستادیم. البته نمیشه این رو به تهران ربط داد و بستگی به منطقه داره.
فکر میکنم میشه گفت با توجه به تراکم جمعیتی تهران، هر خدمت جدیدی قرار باشه ارائه بشه اول تو تهران تست میشه و شاید بعد از چند سال موفقیت به شهرهای کوچکتر هم بیاد. مثلاً سرویس دیجیکالا جت هنوز که هنوزه فقط مختص تهران هست.
آب و هوا، ترافیک و آرامش
راجع به آب و هوا که فکر نمیکنم بحثی لازم باشه. تهران از آلودهترین شهرهای دنیاست و به محض ورود بهش یک احساس خفگی به آدم دست میده. هر چند بعد از چند روز انگار «عادت» میکنیم.
ترافیک هم فکر نمیکنم مورد بحث باشه. همونطور که بالاتر هم گفتم همین ترافیک تهران، شرایط زندگی رو هم کاملاً متفاوت کرده.
شاید اصطلاح شهر خاکستری برای تهران اصطلاح دقیقی باشه.
راجع به یزد، البته قضیه فرق داره. از یکی از آشنایان شنیدم که از یک مسافر اسنپ شنیده که یزد سه تا ویژگی داره: آب و هوای خوب. شهر تمیز و آرامش.
اگر بخوام کمی واقعبینانهتر بگم هوای یزد، برای یکی مثل من خوبه نه برای همه. چون با این شرایط تطبیق پیدا کردم. وگرنه یکی از عناصر ثابت آب و هوا تو یزد، گرد و خاک شدید (اصطلاحاً دولخ) هست. آب آشامیدنی هم که به لطف مسئولین نداریم و باید بریم از یک سری مراکز بصورت دبهای برداریم و بیاریم داخل خونه.
ولی آرامش توصیف دقیقی هست و جای جای شهر میتونید این رو ببینید. فکر میکنم این ویژگی فقط مختص یزد هم نباشه و اکثر شهرهای کوچیک این حس رو بدن.
به قول دکتر رنانی در تهران «آبها هم در حال دویدن هستند». طوری که آدم احساس میکنه باید حتماً بدوه تا به زندگی برسه. اینجا اما اینطور نیست. یک طمأنینه خاصی حتی در راهرفتن مردم تو خیابون وجود داره که به وضوح میشه حسش کرد.
آرامش برای من مصداقهای مختلفی داره. هر چقدر از زندگی پرشتاب و نشانههای اون دورتر بشم، حالم بهتره. من اتوبان و مراکز خرید بزرگ رو نمادهایی از زندگی پرشتاب میبینم.
در عوض تو شهر کوچک، وقتی دارید تو خیابون میچرخید، اطرافتون به جای اتوبان، با مغازههای رنگارنگ پرشده. هر جا اراده کنید میتونید ترمز کنید و برید بخرید. نیازی هم نیست که چندان نگران جای پارک باشید. بالاخره اگر اینجا جای پارک نبود، ۱۰۰ یا ۲۰۰ متر بالاتر حتماً جای پارک هست.
آرامش به نظرم خیلی در زندگی مهم هست. چند سالی که تهران بودم هیچوقت آرامش نداشتم. ترافیک اعصابم رو خرد میکرد. فرهنگ زندگی فستفودی اعصابم رو خرد میکرد.
در حالی که من دنبال زندگی آرام و بی سر و صدا هستم. بشینم یک گوشهای برای خودم خیلی آروم کتابم رو بخونم. تمرکز کنم و کارهام رو انجام بدم.
زندگی شبانه (Night Life)
شاید با دیدن این اصطلاح یاد بار و مشروب و اینحرفها بیفتید. ولی منظورم اینها نیست. منظورم واقعاً زندگی هست که شب هم جریان داره.
چند وقت پیش رفتم انقلاب. حدود ساعت ۸ بود که دیدم مغازهها دارند جمع میکنند و ۹ شب هم تقریباً همه بسته بودند. درکشون میکنم. برای کسی که از ۸ و ۹ از خونه زده بیرون، خیلی هم منطقیه که حتی زودتر مغازهاش رو ببنده و به زندگیش برسه. آخر این همه پول رو برای چی میخواد مگه.
برای من زندگی شبانه به این معناست که میشه من ساعت ۱۲ یا ۱ شب اراده کنم برم بیرون و مثلاً برم پارک پیادهروی کنم. شاید هم دسته تنیس ببرم یه کم بازی کنم. شاید هم پادکست گوش بدم. بعدش هم همینطور برم یک جا یک فستفودی چیزی بخورم. میشه گفت اینجا امنیت خیلی بیشتره. تو جاهای کوچک کمتر آدم غریبه میاد و اکثراً مردم همدیگرو میشناسند.
ولی بعید میدونم کسی تو تهران جرئت کنه ساعت یک شب همینطوری بره دور خیابونها برای خودش دوچرخهسواری یا پیادهروی کنه!
تو تهران یادمه که برای بیرون رفتن هم باید «برنامهریزی» میکردیم. هر خرید شبانه خودش یک پروژه بود. ساعت ۷ باید میرفتیم که ۸ اونجا رسیده باشیم و نهایتاً ۹.۵ یا ۱۰ هم تعطیل میکردند.
فرصتهای تهران برای تفریح البته بسیار بسیار زیادتره. اما پارکهای مجهز با وسایل عجیب و گرون برای اهلش خوبه و به شخصه برای من «شادی» نمیاره.
برای من حتی موتور سواری شبانه تو اینجا جذابتره. آدم میره همینطوری دور خیابونها میچرخه و برمیگرده. شاید یه جایی خوشش اومد پا رو گذاشت روی ترمز و پیاده شد.
اما تهران بعید میدونم که با همینطوری رفتن کسی به جایی برسه. باید حتماً از قبل میدونستیم میخوایم کجا بریم. زود آماده میشدیم که بریم و بعدش هم که میرفتیم پیدا کردن جای پارک خودش داستان بود.
فکر میکنم بشه گفت زندگی اجتماعی در شهرهای بزرگ کمرنگتره و از اونطرف تو شهرهای کوچک زندگی اجتماعی اهمیت بیشتری داره. شاید این ویژگی شهرهای بزرگ هست که آدمها و روابطشون رو کمرنگ کنه و کار رو پررنگتر کنه.
جمعبندی
راستش این بحث هم از اون بحثهاست که ته نداره. جمعبندیم اینه که من هر چقدر با دوستانی که اصالتاً (نسل اندر نسل) تهران بودند صحبت میکنم، چندان از خود شهر تهران راضی نیستند.
تهران هر چی داره در محیط کارش داره که با اختلاف بهتر همه شهرهای ایرانه.
به هر حال من بعد از چند سال زندگی تو تهران تصمیم گرفتم به یزد برگردم و از اینجا بصورت ریموت کار کنم. برای اون قضیه فکر میکنم باید پستی بنویسم و مزایا و معایب سه تا گزینه رو شرح بدم:
- زندگی در تهران
- زندگی در یزد
- زندگی در خارج کشور
علیالحساب بگم که به این نتیجه رسیدم که اگر قرار باشه در یزد زندگی نکنم، ترجیح میدم اصلاً ایران نباشم و برم یه جایی مثل هلند یا آلمان زندگی کنم. واقعاً زندگی در تهران ارزشش رو نداره.
ولی اون بحث جداگانه رو میطلبه.
تا همینجاش هم کلی پرحرفی کردم.