ماه تیر هم به آخر خودش رسید و طبق قراری که با خودم گذاشتم، گزارش توسعه فردی این ماهم رو منتشر میکنم. در کل ماه خوبی بود و ازش راضی بودم.
بعد سالها هم حال و هوای محرم یزد رو تجربه کردم. یزد تو نیمه شعبان و محرم حال و هوای جالبی داره؛ خصوصاً که غذاهایی مثل «آش گندم» رو بیشتر تو همین ایام میشه پیدا کرد و ظاهراً تو شهرهای دیگه غذایی به این شکل ندارند (البته تو تهران یه سری غرفه اصطلاحاً یزدی داشتیم که میگفتند آش گندم میفروشند اما بعید میدونم هیچ وقت آش گندم خورده باشند - چه برسه به این که بپزند).
کتابها
این ماه به لطف چیزهایی که از کتاب محمدرضا شعبانعلی یاد گرفتم، خیلی تونستم بهتر کتاب بخونم! یکی از چیزهایی که به نظرم خیلی کمک میکنه، اینه که کتاب رو هم باید Agile خوند؛ یعنی اصلاً کتاب غیرداستانی برای این نوشته نشده که از اول تا آخر بخونیم. میشه از وسط خوند. میشه از فصل آخر خوند. میشه اصلاً بخشی از کتاب رو نخوند.
بالاخره هیچکس نمیتونه همه کتابها رو بخونه و خوندن هر کتاب به معنای نخوندن صدها هزار کتاب دیگه است. پس لزومی نداره اگر کتابی رو شروع کردیم به پایان برسونیم یا اگر با حرفهای نویسنده حال نمیکنیم، حتماً به زور تا آخر ادامه بدیم.
خلاصه این ماه کتابهای پراکنده و نسبتاً متعددی رو خوندم. از این به بعد هم به جای واحد کتاب، تعداد فصلهایی که خوندم رو میگم یعنی مثلاً اگر یک فصلش رو خوندم هم اینجا مینویسم. این ماه عددهای دقیقش رو ندارم اما حدوداً چند فصل از هر کدوم رو خوندم.
- کتاب Machine Learning Engineering نوشته Andriy Burkov
- کتاب بودن در عصر پیچیدگی و ابهام
- کتاب در ستایش اتلاف وقت (!)
- کتاب قلاب اثر نیر ایال
کتاب «مهندسی یادگیری ماشین» آقای Burkov رو خیلی دوست داشتم. چند وقتی هم هست تو لینکداین مرتب دنبالش میکنم و حرفهای جالبی میزنه. شاید اوایل دوران ارشد بودم که کتاب The Hundred-Page Machine Learning Book by Andriy Burkov رو ازش خوندم ولی اون زمان نمیشناختمش. تو لینکدایناش گفت که یه کتابچه LLM هم داره مینویسه که راجع به تاریخچه NLP و تا مدلهای LLM صحبت میکنه. منتظرم بیاد.
کتاب «در ستایش اتلاف وقت» هم راجع به این حرف میزنه که برنامهریزی فشردهای که برای زندگیمون میکنیم، برخلاف نگاه اولیهای که بهش میشه، بدون هزینه هم نیست.
متمم و محمدرضا
تو متمم بیشتر روی مذاکره، حل مسئله و تصمیمگیری مطالعه کردم و احتمالاً مدتی روی همین بحثها میمونم.
دارم فکر میکنم که من دو تا Core Competency دارم (ترجمه فارسیش میشه شایستگی محوری و مفهومش خصوصیتهای یگانهای رو میرسونه که به سادگی قابل تقلید نیست):
اولیش توانایی ساده توضیحدادن مسائله که از دوران راهنمایی و دبیرستان خیلی خوب بوده؛ یعنی اگر چیزی رو بلد بودم، میتونستم به زبان ساده به بقیه هم توضیح بدم.
دومی نظمدادن به مسائله. بعضاً معماری اطلاعات هم بهش میگن و به نظر بخشی از فرآیند حل مسئله است. مثلاً این ماه دو تا مسئله نسبتاً پیچیده تو شرکت داشتیم که حتی صحبت کردن راجع بهشون سخت بود. برامون گنگ بود که چطوری باید به مسئله نگاه کنیم و چطوری بشکنیمش.
کاری که انجام دادم این بود که اومدم تقریباً یه روز وقت گذاشتم و یه فلوچارت کشیدم که تمام ایدههای بچهها رو دربربگیره. جوری که همه توافق کردندش که میخوایم روی همین کار کنیم.
ماژولها رو هم تونستم یکی یکی بشکنم. حالا دیگه یه روش برای فکر کردن شفافتر داشتیم. این فلوچارت رو تو هر جلسه بالا میآوردیم و انقدر چکشکاریاش کردیم که حدوداً الان تکلیفمون مشخصه که چیکار میخوایم بکنیم.
یا چند وقت پیش در مورد یک مسئله نیاز به تصمیم گیری داشتیم. دیدم که اختلاف نظر در مورد راه حل به این سادگیها قابل حل نیست و هر کسی داره ساز خودش رو میزنه (از جمله خودم). یعنی هر کس مزایای روش خودش رو در مقابل معایب روش بقیه میگفت.
یاد حرفهای محمدرضا افتادم و صفحه رو Share کردم و شروع کردم به یکی یکی نوشتن راهحلها. بعد مزایا معایب و مهمتر از اون فرضهای هر راه حل رو نوشتیم. و بعد از چند ساعت جلسه سنگین و تو سر و کله هم زدن به راه حلی رسیدیم که اصلاً تو راهحل های اولیه نبود. و هیچ کدوم اصلاً بهش فکر نکرده بودیم.
دارم فکر میکنم مسائل واقعی کسب و کار چقدر روشهای حل متفاوتی نسبت به مسائل آکادمیک دارند. و لذت میبرم از این که ابزارهایی رو تو جعبه ابزارم دارم که میتونم بعضی از این مسائل رو هم بفهمم.
به نظرم این نگاه رو مدیون متمم هستم. راستش خودم هم نمیدونستم این کاری که انجام میدم چیه و خانمم یک بار بعد جلسه بهم یادآوری کرد که این کاری که الان تو انجام دادی، همون چیزی که ما تو UX یاد گرفتیم و بهش تفکر طراحی میگن.
خلاصه خیلی بیشتر مصمم شدم که مهارتهای مدیریتیام رو توسعه بدم. فعلاً هم با ترکیب متمم و فیلم و کتاب میخوام پیش برم (یعنی سراغ دورههای دیجیتال دیگه یا آکادمیک نمیرم چون به نظرم خیلی از اونها ذوق یادگیری رو میکشند و ارزش نداره).
تو یه جایی حاشیه بحث مذاکره (شاید از اینجا یا کامنتهای متمم)، این ویدئو رو پیدا کردم. از اونجایی که حاشیه بحث بعضاً از خود بحث برام مهمتره و این ویدئو رو خیلی دوست داشتم، چندین بار دیدم.
ناوال راویکانت
با دیدن چند تا مصاحبه و حرفهای مختلف ناوال تو جاهای مختلف متوجه شدم که ناوال شخصیتی هست که ارزش داره چند ماهی وقت باهاش صرف کنم ببینم چی میگه.
کلی هم ویدئو ازش دیدم بعضی ویدئوهای خوبش تو این کانال هستند (Picking Nuggets). البته متأسفانه اکثر حرفهای درست حسابیای که زده تو توییتر هست و اگر قرار بود تو توئیتر بخونم صد سال نمیخوندم. کلاً تو توئیتر نمیتونم تمرکز کنم و حواسم پرت میشه. خوشبختانه تو Almanack of Naval Ravikant حرفهای مفیدش رو یه جا در قالب کتاب جمع کردن که بشه خوند. امیدوارم که کتابش زودتر به دستم برسه که ببینم داستانش چیه.
این مصاحبه جو روگان با ناوال رو هم دیدم و نکات متعددی داخلش بود. جز بحثهای راست و چپ که تقریباً هیچی نفهمیدم چی میگن، بقیه بحث خیلی عمیق بود و فکر کنم ۵ ۶ ساعت طول کشید تا همهاش رو دیدم.
پادکست
مثل روال چند ماه گذشته، دو قسمت دیگه از پادکستم رو منتشر کردم که یکیش مصاحبه بود و دومیش بحث چالشهای مدلهای زبانی بزرگ تو صنعت بود. راستش فکر نمیکردم مصاحبه انقدر برای مخاطب جذاب باشه. شاید یه علتش این باشه که لزوماً پیوسته نیست و میشه بصورت مستقل بهش گوش داد.
رشد پادکست کاملاً ثابته و همینطوری بیشتر راضیم. همینطوری آهسته و پیوسته میره جلو.
مسیر شغلی
مسیر شغلی هم چیزی هست که بهش فکر میکنم. از انتخاب بین کارآفرینی و کارمندی گرفته تا انتخاب مسیر شغلی در کل.
از طرفی مهارتهای فنیام بدک نیست و میتونم کارهای نسبتاً متنوعی انجام بدم. فقط هم ML نه و بحثهای MLOps و خصوصاً قسمت Opsاش هم برام جالبه (مثلاً اینماه Grafana و Log Monitoring راه انداختم).
از طرفی هم دارم فکر میکنم که نمیتونم در بلندمدت اینکارها رو انجام بدم و بهتره به سمت مهارتهای بیزنسیتر برم.
- The software engineering industry in 2024: what changed in 2 years, why, and what is next مثلاً همین چند روز پیش این ویدئو رو دیدم که فکرم رو مشغول کرده. مدتهاست فکر میکنم ترند دنیا به سمت تخصصیترشدن همه چیز هست؛ اما به نظر این مورد تو صنعت نرمافزار و در کل کارهای دیجیتال درست نیست!
به طور خاص، به نظر داریم وارد دورانی میشیم که مجدداً شرکتها دارند بیشتر دنبال Full-Stack میگردند تا کسی که صرفاً Front یا Back بلد باشه. فکر میکنم بعید نیست در چند سال آینده یک سری شغلهای جدیدی که تو این صنعت بوجود اومدند، کاملاً حذف بشن و با شغلهای دیگه ادغام بشن. اتفاقی که قبلاً هم رخ داده.
به نظرم کمکم باید به سمت شغلهای پروداکتیتر برم؛ یعنی باید ارتباطم با فنی کمتر بشه و با بیزنس بیشتر. حالا اسمش میتونه هر چی باشه. مهم نیست. Solution Architect یا ML Team Lead یا هر اسم دیگهای که بخواید! تقاطع نرمافزار، هوش مصنوعی و پروداکت.
یوتیوب و یادگیری
مجددا بعضی ویدئوهای Vincent Warmerdam رو دیدم. این سایت رو خیلی دوست دارم و چند وقت یکبار بهش سر میزنم ببینم چی گفته. تو ویدئوهای کوتاه و شفاف یک سری از کتابخانههای پایتون رو یاد میده. واقعاً لذت میبرم.
البته یوتیوب هم همیشه کاملاً مفید نیست و بعضیوقتها همینطوری یک ویدئویی میگذارم پلی بشه. مثلاً این ویدئو:
آدم بعضی وقتها مناظره میبینه با خودش فکر میکنه که کاش اگر دشمن هم داشته باشم، دشمنم باسواد باشه و اهل هوچی بازی و وسط حرف هم پریدن نباشه. ولی اینطوری هم خوبه. آدم بعد از مدتی تو ذهنش میتونه برای یکسری افراد برچسبهای مختلف پوپولیست، بیسواد و برچسبهای دیگه بزنه و بعد از اون دیگه راحتتر میتونه کلاً نادیدهشون بگیره.
ورزش و چیزهای دیگر
مجددآ این ماه کلی با «استاد» ورزش کردم (کانال BodyProject). خیلی خوبه ورزشهاش. دو نفر هم هستند. یکی استاد هست و اون یکی یه مربی دیگه. از اون دومیه خوشم نمیاد چون ورزشهاش خیلی عجیب غریبن و حس خودشیرینی ازش میگیرم ولی استاد واقعاً کارش درسته.
راجع به سلامتی فکر کنم این ماه خیلی رعایت نکردم. نمیدونم چرا ولی بصورت ناخودآگاه غذای نذری رو بیشتر از حالت عادیم میخورم و واقعاً عادت خوبی نیست.
همچنان پیادهروی شبانه رو دارم ولی فکر کنم اینطور نخواهد موند؛ چون حجم مهاجران اینجا بیش از چند ده برابر شده و عملاً تو خیلی از پارکها به سختی «ایرانی» پیدا میکنم.
البته مهاجرت به خودی خود هیچ مشکلی نداره و اتفاقا خوشحال کننده باید باشه. مشکل اینه که در اکثر موارد مهاجران به اینجا از قشر بسیار کم درآمد هستند و خیلی آسیبها همراه خودشون میارن.
کلاً خیلی داره عوض میشه. قدیم تو جایی مثل میدون امیر چقماق کلی توریست از کشورهای مختلف میاومدند و همینطوری بیکار میشدم میرفتم باهاشون حرف میزدم و کلی ذوق میکردم که مثلاً برنامهنویس داتنت پیدا کردم که تو جمهوری چک کار میکنه.
بعداً کمکم میدون امیر چقماق تبدیل شد به حسینیه امیر چقماق. و اونجا اکثراً برادران بسیج، روضه و مداحی و مراسم دعا و اینا میگرفتند. الان هم که یه وضعی شده اصلاً.
خلاصه خیلی پرحرفی کردم راجع به موضوعات مختلف و متعدد. به نظرم اشکالی هم نداره. ذهنم الان آروم نیست و کلهام خیلی حرف میزنه. شاید کمکم به این سمت برم که گزیدهتر و دقیقتر حرف بزنم و بیشتر عمل کنم. ولی الان اینطوریم و به قولی «از کوزه همان برون تراود که در اوست».