ماه شهریور هم با تمام داستان‌های خودش به اتمام رسید و وقت اینه که گزارشم رو منتشر کنم.

قبل از اون بگم که این ماه کار چندانی نکردم و خداوند متعال با روحیات کمی سادیستیک که داره، دوست داشت باهام بازی کنه و اون بالا به تمسخر بشینه و هر و هر بخنده.

جدای از شوخی، این ماه کشفیات جالبی در مورد خودم کردم. از جمله این که من (و بعضی اعضای خانواده‌ام) زیاد آدم‌های نرمالی نیستیم و کله‌مون زیاد حرف می‌زنه و فکر می‌کنم این می‌تونه داستان‌ساز بشه.

نمی‌دونم چرا قبلاً به این غیرنرمال‌بودن خودم توجه نکرده بودم. غیر نرمال رو به معنای دقیق کلمه میگم؛‌ یعنی کسی که تو نمودار نرمال زیاد متمایل به وسط‌ها نیست و اون کنارهای نموداره.

و این که من الان اگر یاد گرفتم در جامعه عادی جلوه کنم، حالت طبیعی خودم نیست. صرفاً یاد گرفتم وانمود کنم که طبیعی جلوه کنم وگرنه مثلاً از حالت عادی لباس پوشیدن من در ترم‌های اول دانشگاه کاملاً مشخص می‌شده که تقریباً «هیچ» یک از نرم‌های جامعه برام مهم نیست و اصلاً متوجه هم نشده بودم و تو فضای خودم سیر می‌کردم.

یا این که هیچ وقت در طول دانشگاه جزوه ننوشتم و حوصله تمرین حل کردن و حتی خیلی وقت‌ها گوش دادن سر کلاس رو هم نداشتم و همیشه با اساتید در حال بحث بودم و خلاصه شب امتحانی خوندم ولی باز هم به راحتی جزو تاپ‌ها بودم. به طور خاص استعداد ریاضی عجیبی دارم و باید یه جا به کارش بگیرم.

جالب این که دارم می‌فهمم فکرهای کاملاً نرمال بقیه برای من پیچیده و عجیبه و افکار من برای بقیه عجیب غریب حساب میشه. تمرکز عجیب غریبی دارم و حتماً باید این تمرکز رو در مسیر خاصی هدایت کنم وگرنه داستان‌ساز میشه.

ولی بریم سراغ‌ گزارش این ماه.

فایل‌ صوتی هدف‌گذاری

فایل‌های صوتی محمدرضا رو خیلی دوست داشتم و البته به این سادگی‌ها هم ول‌کن‌شون نیستم. هنوز جا داره تا مطالب جذب بشه.

ولی تا همین الان رویکرد «اجایل» به هدف‌گذاری رو دوست داشتم؛ یعنی تو ذهنم کلیک خورد و به نظرم میاد چیزهایی که محمدرضا میگه انگار همون مفاهیم اجایل هست. این که اهداف یادگیری از اهداف عملکردی بهتر هستند. حتی این که شفاف‌بودن هدف همیشه و همه‌جا هم خوب نخواهد بود، برام جذاب‌ بود و خلاصه دوست دارم بیشتر تو این فضا تنفس کنم و زوده که ولش کنم.

پادکست

در زمینه پادکست کار خاصی نکردم‌؛ یعنی اصلاً تمرکز و حوصله نداشتم که بخوام کاری بکنم. من ذهنم این‌طوری هست که روی یک موضوع «قفلی» می‌زنه و ول کن قضیه نیستم تا تهش رو دربیارم و اون وقت راحت میشم.

الان هم روی موضوع سلامتی و طول عمر و مباحث Longevity قفلی زدم و خب پادکست تو این شرایط معنا نداره. خصوصاً که محتوام هم آماده نیست و باید ذهنم خیلی آماده بشه که بتونم محتوای مناسب آماده کنم. اینه که می‌گذارم هر وقت حرف‌هام اومد، حرف می‌زنم و قرار نیست زورکی حرف بزنم.

شناخت هورمون‌ها و بازی‌ با اون‌ها

هورمون‌های بدن خیل جالبن و انگار کلاً بدن آدم رو کنترل می‌کنند و دارم فکر می‌کنم اراده آزاد چقدر وجود داره.

چون مثلاً به غذا نگاه کنید. مقدار غذا رو چندان ما مشخص نمی‌کنیم. بدن با هورمون‌هایی مثل لپتین و گرلین تصمیم می‌گیره که چقدر غذا بخوره. و این‌طور نیست که یکی دیگه برنامه بنویسه که بگه فلان تعداد قاشق برنج بخور و فلان تعداد قاشق خورشت و ما بتونیم در بلندمدت انجامش بدیم.

بله. حتماً در کوتاه مدت با صرف زیاد اراده میشه بر هورمون‌ها مقاومت کرد ولی در بلندمدت عمراً. به خاطر همینه که اکثر رژیم‌های کالری‌شماری جواب نمیدن و بعدش هم برمی‌گردند به وضعیت اولیه.

راحت‌تر اینه که ببینیم چرا هورمون سیری ترشح نشده و وقتی بیشتر نگاه می‌کنیم می‌بینیم که عه! ترشح زیاد انسولین جلوش رو گرفته. خب چیکار کنیم؟ غذاهایی بخوریم که Glycemic Load پایین‌تری دارند و گلوکز خون رو کمتر بالا می‌برند. اون‌طوری بدون مبارزه با بدن می‌تونیم با حجم خیلی خیلی کمتری از غذا سیر بشیم.

بعدشم واقعاً خفت و خواری هست که یکی دیگه تصمیم بگیره چه غذاهایی و چقدر باید غذا بخوریم. جالب این که به این شکل من اختیار سلامتی‌ام رو به یکی دیگه واگذار کردم ولی مسئولیت سلامتی‌ام با خودم هست. و ترجیح میدم خودم هم انقدر دانش داشته باشم که تصمیم‌گیرنده هم باشم.

بحث هورمون‌ها بود. مثلاً فرض کنید استرس می‌گیرم. کافیه تو اینترنت سرچ کنم که چه غذاها و کارهایی هورمون کورتیزول رو بالا پایین می‌کنند و چطوری میشه باهاش بازی کنم.

خوابم نمیاد؟ احتمالاً ملاتونین ترشح نشده و شاید در معرض نور آبی بیش از حدی بودم.

اصلاً بخشی از قرص‌های پزشکی هم همین کار رو می‌کنند و با هورمون‌ها بازی می‌کنند. ولی خب من با غذا همین بازی رو انجام می‌دم. قدیمی‌ها درست می‌گفتند که «غذا می‌تونه دارو باشه و سم باشه».

کتاب Metabolical و قانون چاقی

بخشی از کتاب Metabolical استاد Robert Lustig رو هم مطالعه کردم و حقیقتاً لذت بردم. حداقل برای من کتاب سنگینی هست و لغات تخصصی زیادی داره.

به نظرم بعد از محمدرضا که عمیقاً روی من تأثیر گذاشته، این آقا نفر دومی هست که خیلی ازش خوشم اومده و ازش یاد می‌گیرم و دارم در محضرش تلمذ می‌کنم.

چیزی که خوشم میاد اینه که تک‌تک گزاره‌هایی که از بچگی تو کله‌مون کردند رو زیر سؤال می‌بره و پاسخ‌هایی علمی و منطقی‌تر به بیماری‌های متابولیکی میده. چیزی که خیلی از پزشکان ایده‌ای ازش ندارند و فکر می‌کنند که این صرفاً از عوارض سن هست که بیماری‌هایی مثل سرطان و فشار خون و دیابت و بیماری‌های قلبی عروقی رخ میده. و خب اگر باهاشون هم کلام بشید، بهتون میگن که وقتی سن بالا میره چندان کاریش نمی‌شه کرد. طرف دیگه مردنی هست. هر چیزش رو درست کنید، یه چیز دیگه‌اش خراب میشه.

تو این کتاب از جنبه سوخت‌ و ساز بدن به این مسائل می‌پردازه و میگه که چطور غذاهای ناسالم می‌تونند باعث این بیماری‌ها بشن و چطور پزشکی مدرن نه تنها جوابی براش نداره، بلکه با داروهای مختلف صرفاً علائم رو سرکوب می‌کنه. در صورتی که اگر علت درست میشد، اون علائم خود به خود درست میشد.

خوبیش اینه که این آقا خودش سال‌ها طبابت کرده و انگار داره از دل جامعه‌ای حرف می‌زنه که منتقدش هست. خرافات هم نمیگه. از ریسرچ و نتایج اون حرف می‌زنه که سال‌هاست داره نادیده گرفته میشه و خب به نظرم حداقل چند ده سال طول می‌کشه تا نتایج تحقیقات داخل کتاب‌های رفرنس پزشکی منعکس بشه و تا اون موقع مردم هستند که تاوان این رو پس میدن. تاوانی در طول عمر و کیفیت زندگی‌شون منعکس میشه.

مثال بزنم. ریسرچ پزشکی بصورت متفق‌القول روی «آشغال» بودن قند افزودنی صحبت کرده. اما چند تا پزشک تو ایران وقتی از تری‌گلیسرید و فشار خون بالا صحبت میشه به قند اشاره می‌کنند؟

کیفیت زندگی هم مهمه چون واقعاً زندگی با دیابت و بیماری‌های دیگه قابل تحمل نیست و آدم ترجیح میده بمیره.

خلاصه این بشر رو خیلی دوست دارم و هر جا حوصله پیدا می‌کنم ویدئویی ازش پیدا می‌کنم و پلی می‌کنم و لذت می‌برم:

Guide to Glucose, INSULIN RESISTANCE & Metabolic Health | Dr. Robert Lustig | Music-Free Compilation

به طور خاص راجع به باکتری‌های روده هم زیاد مطالعه کردم و برام جالبه که بعضی‌ها تحت عنوان «مغز دوم» می‌شناسنشون و میگن که خیلی از بیماری‌های ما اول از روده شروع میشه. بالاخره چیز مهمی هم هست چون تعداد باکتری‌های روده ۱۰ برابر تعداد سلول‌های ماست و باید مواظب باشیم تو غذایی که می‌خوریم، سهم اون‌ها هم موجود باشه که طغیان نکنند!

روزه متناوب (Intermittent Fasting)

مسئله روزه متناوب (بهش Time-Restricted Feeding هم میگن) هم بحث مهم دیگه‌ای هست که راجع بهش شنیدم. تحقیقات بسیار زیادی در این زمینه شکل گرفته و هر چقدر بیشتر مطالعه می‌کنم، بیشتر به فوایدش پی‌ می‌برم. این پادکست از اندرو هوبرمن راجع به این قضیه صحبت کرده.

Effects of Fasting & Time Restricted Eating on Fat Loss & Health | Huberman Lab Podcast #41 - YouTube

داستان روزه متناوب اینه که متوجه شدند خیلی بهتره بازه زمانی غذا خوردن در طول روز محدود باشه و بقیه‌اش رو استراحت کنه. البته بدن بصورت طبیعی شبانه حداقل ۸ ساعت استراحت می‌کنه و چیزی نمی‌خوریم.

و حالا میگن که خیلی بهتره این بازه رو بزرگ‌تر کنیم. یعنی اولاً شام رو زودتر بخوریم (مثلاً ۶ و ۷ شب) و دوماً صبحونه رو حداقل یک ساعت دیرتر بعد از بیدار شدن بخوریم.

همین می‌تونه به سادگی بازه استراحت بدن رو به ۱۲-۱۴ ساعت افزایش بده. از اون بهتر می‌تونه این باشه که کلاً صبحونه رو حذف کنیم و مستقیم بریم برای نهار.

اینه که به شخصه صبحونه رو حذف کردم و به طرز عجیبی گرسنه‌ام هم نمیشه. البته علم پشت قضیه اینه که معمولاً ۸ الی ۱۲ ساعت بعد آخرین وعده غذا خوردن میشه بازه گرسنگی (که ما خواب هستیم) و بعد از اون هنگام بیدار شدن، بدن در فاز استفاده از ذخایر چربی هست و چندان به غذا هم احتیاج نداره.

اگر بخوام خلاصه کنم دارم تک به تک گزاره‌هایی که از بچگی بهمون گفتند رو زیرسؤال می‌برم و کمتر چیزی از تیغ تیز من جون سالم به در می‌بره.

از نظر تاریخی هم اگر بررسی کنید، تعداد وعده‌های غذایی و زمان‌شون کاملاً متفاوت بوده. قدیم‌ترها یک وعده یا دو وعده غذایی داشتند و حتی تشکیل سه وعده غذایی در طول روز هم کاملاً مسئله فرهنگی‌ای هست و علم خاصی پشتش نیست.

اینه که کم‌کم دارم جذب قبیله‌هایی مثل OMAD (One meal a day) میشم. کما این که بعید می‌دونم اجداد ما مثل حرفی که بعضی متخصصان تغذیه می‌زنند، روزی ۵ ۶ وعده غذای کوچیک می‌خوردند و همش در حال مصرف میان‌وعده بوده باشند. اون‌ها اکثراً شکار می‌کردند و همون رو می‌خوردند و دیگه می‌رفته تا بعداً (شاید چند روز بعد) که دوباره شکار پیدا بشه.

البته یک فرض بزرگ پشت این حرف‌ها نهفته است که ممکنه قبول نداشته باشید و اون اینه که سبک غذایی اجداد ما بهترین روش غذا خوردن هست و خب من به دلایل تکاملی معتقدم این برقراره.

ولی خب به این بحث OMAD هم بصورت مطلق باور ندارم (به خاطر همین میگم قبیله OMAD)؛‌ یعنی به نظرم برای هر کسی باید شخصی‌سازی بشه. یکی درصد چربی بدنش انقدر پایینه که خیلی زود و شدید گرسنه‌اش میشه و خب عملکردش افت می‌کنه ولی به شخصه ذخایر چربی زیادی دارم و حالا حالاها تموم نمیشه. اینه که مشکلی نیست. اصلاً یکی از مهم‌ترین بحث‌های تغذیه اینه که «شخصی» هست. هیچ دلیلی نداره چیزی که با من می‌خونه برای شما هم جواب بده و خب یکی از بزرگ‌ترین دام‌های رژیم‌های غذایی مختلف همینه که طرفدارانش سعی می‌کنند بقیه هم همون شکلی بخورند. در صورتی که ممکنه روی بقیه با ژنتیک و محیط متفاوت جواب مناسبی نده.

خلاصه الان اینطوری شدم که صبح که بلند میشم چای یا قهوه یا آب می‌خورم و دیگه اوکی هستم. می‌تونم برم سر کار و زندگیم. این میره تا ظهر که حالا شاید گرسنه‌ام بشه. (تفاوت این روش با روزه معمولی اینه که آب نه تنها آزاده بلکه توصیه میشه که بیشتر مصرف بشه؛ چون بدن خیلی وقت‌ها گرسنگی رو با تشنگی اشتباه می‌گیره).

از تأثیرات بسیار خوب این روش روی خوابم می‌تونم بگم که بسیار لذت بردم؛ یعنی برای اولین بار در زندگیم به راحتی ساعت ۱۰ ۱۱ شب می‌تونم بخوابم و ۵ و ۶ صبح هم اتوماتیک بیدار می‌شم. خیلی جالبه که زمان غذا خوردن انقدر برای بدن مهمه و من این رو دست کم گرفته بودم.

یه دو سه روز هم Water Fast گرفتم که ببینم چطوریه. برام جالب بود که گرسنه‌ام نشد و بدن کاملاً اوکی بود. جالب این که حتی سوخت‌ و ساز بدن هم نه تنها پایین نمیاد بلکه بالا میره.

ولی دیدم وزنم داره خیلی سریع کم میشه و این بود که قطعش کردم. البته حواسم به منابع الکترولیت بدنم هم نبود و متوجه شدم که در Water Fast بسیار مهمه. اگر نگاه کنید آدم‌های سالم و کاملاً Fit هم انجام میدن. حتی چند وقت پیش پاول دوروف تو کانالش گفت که می‌خواد شش روز Water Fast بگیره که تمرکزش بره بالا.

رژیم کتوژنیک

این ماه وزن زیادی کم کردم و به طرز عجیبی داره این رژیم روم جواب میده. دوست دارم تأثیر بلندمدت این رژیم رو روی سلامتی‌ام ببینم.

چیزی که دوست دارم اینه که غذایی مثل «کله‌پاچه» کاملاً رژیمی حساب میشه و چیزهایی که قبل رژیم هم چندان غذا حساب نمی‌کردم، مثل ماکارونی و پاستا و عدس پلو ممنوعه. کلا دارم می‌بینم از قدیم زاویه خاصی با کربوهیدرات تصفیه شده داشتم ولی به زبان متفاوتی می‌گفتم. مثلاً من به نون لواش می‌گفتم «عدم نون». چون معتقد بودم اگر «هر چقدر» بخورم، هیچ وقت سیر نمیشم. البته معده درد می‌شم ولی سیر نمیشم.

خلاصه روحیات خاصی دارم و الان دارم متوجه میشم که بدن من اصلاً با High-Fat خیلی بهتر جواب میده و High-Carb برای من ظلم حساب میشه. خصوصاً این که Carb واقعی کمتر میشه پیدا کرد و هر چی هست کربوهیدرات تصفیه شده است.

البته مطمئن نیستم همیشه همین رو ادامه بدم. ممکنه بعداً تو خانواده رژیم‌های High-Fat جابه‌جا بشم. چیزهایی مثل Paleo و Carnivore و البته مدیترانه‌ای، جزو گزینه‌هام هستند.

مدیترانه‌ای رو بهش نگاه خاصی دارم چون تو تحقیقات هم می‌بینم که با کتوژنیک رقابت سفت و سختی با هم دارند. ولی باهاش زاویه هم دارم چون گوشت قرمز و چربی اشباع رو محدود می‌کنه.

می‌دونم تحقیقات راجع به این دو ماده غذایی چی میگن. اما اون سمت قضیه هم متخصصان برجسته‌ای هستند که میگن این دو ماده غذایی هیچ ضرر خاصی ندارند. هر دو بر مبنای تحقیقات حرف می‌زنند و پشت حرف هر دو هم کلی MetaAnalysis و RCT و اینا هست (تو این قضیه رابرت لوستیگ هم بی‌تأثیر نیست چون اون هم چندان چربی‌های اشباع رو مقصر بیماری‌های قلبی نمی‌دونه ولی روی قند و غذاهای پراسس شده خیلی مانور میده).

و اگر اجازه بدید وقتی که می‌بینم دانشمندان برجسته با هم سر یه موضوع دعوا دارند خودم سمتم رو انتخاب می‌کنم و تو این قضیه فکر می‌کنم عوامل دیگه‌ای مهم هستند و مثلاً چربی اشباع متغیر Proxyای برای اون عوامل بوده و به خودی خود مشکلی ایجاد نمی‌کنه. اینه که ترجیح می‌دم علی‌الحساب بر مبنای شهود خودم عمل کنم تا به نتایج محکم‌تری برسند.

من این‌طوری فکر می‌کنم که اجداد ما از تقریباً یک میلیون سال پیش، از مغز و لاشه حیوانات تغذیه می‌کردند و بعدش هم Hunter Gatherer بودند. قاعدتاً وقتی شکار می‌کردند گوشت قرمز و چربی اشباع هم به وفور موجود بوده و اصلاً با مغز حیوان تغذیه می‌کردند. اینه که متوجه نمیشم چطوری ممکنه این مواد غذایی طبیعی که صدها هزار سال اجدادمون تغذیه می‌کردند برای ما بد باشه و چیزهایی مثل روغن‌های گیاهی که ۱۰۰ ساله وارد بازی شدند یهو برامون سالم و Heart-Healthy باشند!

خلاصه این منم و افکار من و ما آدم‌ها از تعادلی به تعادل دیگه که فکر می‌کنیم برامون مناسب‌تره جابه جا میشیم. مهم اینه که تغییرات بصورت بلندمدت و پایدار باشه که بتونیم در بلندمدت هم نگهش داریم.

یکی از بی‌خاصیت‌ترین حرف‌هایی که آدم‌ها موقع تغییر می‌شنوند اینه که تعادل رو بالاخره رعایت کرد. و خب همه چی بخور و کم بخور و از این حرف‌ها که حفظ کردند و فکر می‌کنند خوبه. اینها آدم‌هایی هستند که خودشون هم نمی‌فهمند چندان دارند چی میگن.

فقط خوششون نمیاد کسی مثل اون‌ها نباشه و همین که مثل اون‌ها باشیم کافیه. حالا اگر سلامتی‌ات با تعادل اون‌ها به هم خورد دیگه میگن تقصیر خودته چون خوب رعایت نکردی.

مهم‌ترین حرفی که تو ذهنم داره می‌چرخه اینه که اگر بر اساس رژیم غذایی استاندار آمریکایی غذا بخوریم، بر همون مبنا هم می‌میریم. و این‌طور که متوجه شدم تقریباً همه رژیم‌های موفق در کاهش بیماری‌های متابولیک و کلاً افزایش طول عمر بسیار بهتر از «رژیم استاندارد آمریکایی» هستند.

کتوژنیک برای من کمی هم آرام‌کننده بوده. انگار این که مغز از کتون به جای گلوگز برای انرژی استفاده کنه، باعث میشه آروم‌تر باشه و تمرکز بیشتری داشته باشه.

خصوصاً این که روزی تقریباً یه وعده غذایی بیشتر نمی‌خورم و بعد از ظهر هم یه چیزی می‌خورم و بقیه روز فارغ از دغدغه شکم و دنبال کار و زندگی خودمم. راحت شدم به خدا.

ورزش مقاومتی (Strength Training)

همچنین راجع به اهمیت ورزش مقاومتی خیلی زیاد شنیدم. این‌طور که متوجه شدم، یکی از مهم‌ترین عواملی که می‌تونه طول عمر و سلامتی رو تعیین کنه، حجم عضلانی (مستقل از وزن) هست.

یعنی هر چی عضله بیشتری و درصد چربی کمتری داشته باشیم سالم‌تر هستیم و عمرمون فایده‌اش بیشتره. این مورد خصوصاً برای کسانی که دهه‌های چهارم پنجم زندگی‌شون رو می‌گذرونند خیلی مهمه؛ چون حجم عضله از ۳۰ ۴۰ سالگی به بعد کمتر میشه و اگر براش تلاش مستمر صورت نگیره از بین میره.

به گذشته که نگاه می‌کنم هیچ وقت اهمیت این نوع ورزش رو نفهمیده بودم و جدی نگرفته بودم. شاید به خاطر این که بدن سازی برام یه کار عجیب غریب بود که بدن‌های عجیب و زشت می‌سازند و آخرش هم می‌دونستیم که تو اون سطح Extreme چندان فایده‌ای هم برای سلامتی نداره.

ولی بالاخره دو نوع ورزش داریم: Cardio و Strength Training. و خب پیاده‌روی و شنا و دوچرخه‌سواری و چیزهایی که من بهش علاقه داشتم، همشون نوعی از هوازی (Cardio) حساب میشن و تو این معادله بخش بسیار مهمی‌اش کمه!

اینه که دمبل خریدم و یه سری ورزش‌های مقاومتی رو یاد گرفتم و تو خونه ورزش می‌کنم. فعلاً خیلی منظم نیست. هر وقت بیکار میشم یا دارم فکر می‌کنم چهار تا دمبل هم می‌زنم.

فعلاً دستام و کلاً همه‌جام خیلی ضعفیه و دارم با دمبل قویش می‌کنم که بتونم به سمت calisthenics برم. ورزش‌هایی که با وزن بدن انجام میشن و تو خونه هم کاملاً قابل انجامه. واقعاً هم با روحیات من بیشتر می‌خونه.

این که هفته‌ای سه بار باشگاه بدن‌سازی برم و با دستگاه‌های عجیب غریب بخوام تک‌تک عضلاتم رو بصورت موضعی هدف‌گذاری کنم و بخوام روشون کار کنم، چندان با من نمی‌خونه.

چیزی که باهام می‌خونه اینه که برم پارک و مثل میمون میله‌ای چیزی پیدا کنم و بهش آویزون بشم (بهش میگن Dead Hang) و سعی کنم هر روز بیشتر از دیروز آویزون بمونم (که بتونم کم‌کم به سمت بارفیکس هم برم - شنا و دراز نشست و این‌ها هم که هست) و خب همین کاریه که الان دارم انجام میدم.

نتایج یک ماهه

جدای از حرف این نتایجی هست که تو این مدت با ترکیب Keto + Intermittent Fasting گرفتم. این البته کافی نیست و باید دو ماه دیگه یه تست کامل هم بگیرم که تکلیف مواد معدنی و ویتامین‌ها و خصوصاً Lipid Profile مشخص بشه. به طور خاص چند تا معیار Triglyceride و LDL و HDL و FBS (قند ناشتا) و ‌‌Blood Glucose (قند بعد ۲ ساعت) و ALT (معیاری برای کبد چرب) برام مهمه؛ چون تست قبلی‌ام اصلاً خوب نبود و نزدیک ‌پیش-دیابت بودم.

نکته جدول که ممکنه بهش توجه نشه اینه که کلاً رژیم‌های غذایی Low carb ذخایر گلیکوژن بدن رو تموم می‌کنند که همراه با اون آب زیادی هم از دست میره. اینه که حدوداً ۵ ۶ کیلو Water Weight هست و Fat Tissue نیست.

از اون‌جایی که ورزش مقاومتی هم انجام میدم، عملاً Body Recomposition داره اتفاق می‌افته که تو نمودار مشخصه. مثلاً مشخصه که چربی‌های دور بازوم حذف شده و به جاش کم‌کم عضله ساخته شده و این دقیقاً همون چیزیه که می‌خوام برای بقیه بدنم هم اتفاق بیفته.

الان وضعیتم کمی از ماه قبل بهتره و BMIام ۲۹ هست. ولی به طور خاص باید کم‌کم از BMI فاصله بگیرم و با محاسبه و تخمین درصد چربی بدنم تصمیم بگیرم که چقدر نیاز دارم وزن کم کنم؛ چون BMI معیار شخصی نیست و بیشتر برای جمعیت (Population) کاربرد داره و برای شخص درصد چربی چیزی هست که مهمه.

این بود از پرحرفی‌های این ماهم که خیلی هم شلوغ بود و چندان هم از «هوش مصنوعی» داخلش خبری نبود. ولی احتمالاً قرار نیست طولانی مدت قفلی بزنم و بعد از مدتی کم‌کم برمی‌گردم به روال و علایق سابقم ولی با تغییرات مهمی در سبک زندگی.

تا گزارش بعدی بدرود.