ماه اردیبهشت هم به پایان رسید و وقت اینه که گزارش توسعه مهارتی این ماه رو ارائه بدم.
فعلاً اوضاع مرتبه و به طرز عجیبی نسبت به تهران از همه ابعاد بهتر شده. هم بیشتر و مفیدتر برای کار وقت میگذارم. هم خانوادهام رو بیشتر میبینم. هم مطالعه بیشتر میکنم و هم تفریح بیشتری دارم! قاعدتاً باید این وقت از جایی کمشده باشه و فکر میکنم اون بخش ترافیک و حاشیههای زندگی در تهرانه. نمیدونم. شاید در بلندمدت به این شکل ادامه نداشته باشه.
متمم و محمدرضا
روزنوشتههای محمدرضا از جاهایی است که خیلی بهش سر میزنم. متمم هم همینطور ولی این ماه نسبتاً کمتر بود.
این ماه هم که دیدم کتاب «از کتاب» منتشر شده و سریع خریدم. کتاب انقدر برام جالب هست که باید مواظب باشم موقع کار سمتش نرم؛ چون مثل وبلاگش هست و «به سادگی» تونست من رو با خودش همراه کنه. انگار آدم وقتی کتاب رو برمیداره، دیگه دوست نداره زمین بذاره.
در متمم هم کمی راجع به تولید محتوا مطالعه کردم. تولید محتوا کاری هست که الان هم دارم انجام میدم و بهتره با اصولش هم آشنا باشم.
پادکست هوش مصنوعی
بالاخره بعد از مدتها غیبت، سه قسمت از پادکستم رو منتشر کردم و یه سر و سامانی به وضعش دادم. یعنی تو وبلاگم براش پست گذاشتم و متن و خلاصهاش رو نوشتم. همچنین تو یه سری از اپلیکیشنهای پادگیر و نیز تلگرام ثبتش کردم. الان اینطوریه که وقتی تو کستباکس آپلودش میکنم، اتوماتیک خودش در تمام جاهایی که باید آپلود بشه، آپلود میشه و کاری به من نداره. البته ثبتکردنش تو «اپل پادکست» خیلی دردسر داشت که با کمک دوستان در کانادا (!) حل شد.
به طرز غیرمنطقی و کورکورانهای امیدوارم که «اتفاقاتی» رقم بخوره که بتونیم مثل «آدم» با بقیه دنیا ارتباط داشته باشیم.
بگذریم.
این سه تا قسمت به طور خاص برای خودم جذابتر بود و تونستم راجع به چیزهایی که برام خودم جذابه صحبت کنم. حرفهایی که اگر تو شریف بودم، احتمالاً ساعتها با دوستانم راجع بهشون بحث میکردم ولی الان که از اون فضا دور افتادم، اینجا تو پادکستم میگم و اتفاقاً خیلی بیشتر براش وقت میگذارم؛ چون یک باره و ثبت میشه و دیگه چندان قابل تغییر نیست.
من پادکست رو شروع کردم که بتونم راجع به دغدغههای خودم و چیزهایی که برام جالبه حرف بزنم و فعلاً برای سه قسمت آینده میدونم میخوام چطوری بحثم رو جلو ببرم؛ ولی بعد از اون رو ایدهای ندارم.
هنوز هم که هنوزه مثل همین وبلاگ، پرسونای خاصی براش در نظر نگرفتم. نمیدونم. شاید اینطوری درست نباشه. ولی اینطور که در Reddit از پادکسترهای دیگه مطلع شدم، مهمترین بحث تو پادکست، تداوم (یا Consistency) هست. یعنی مثلاً هر هفته یک قسمت منتشر بشه و جامعه مخاطب در طول زمان و به مرور شکل میگیره (گواه این که خیلی از یوتیوبرها و پادکسترها جامعه مخاطب اولیهشون هیچ ربطی به الانشون نداره). فعلاً برای خودم در نظر گرفتم که دو هفته یک بار یک قسمت منتشر کنم.
بعد از اون کیفیت صدا مهمه که به جای موبایل دارم با مکبوک ضبطش میکنم و خیلی بهتر شده. البته هنوز کاملاً راضی نیستم ولی به نظرم به نسبت قسمتهای قبل بهتر شده. (البته کیفیت محتوا از همه اینها مهمتره ولی چیزی نیست که من بتونم قضاوتی روش داشته باشم).
همچنین با توجه به این مصاحبه محمدرضا شعبانعلی در دیجیکالا مگ، میخوام متن پادکست رو هم دقیقتر بنویسم و تأکید بیشتری روی محتوای متنی داشته باشم.
حرف محمدرضا اینه که اصل با متن هست و بقیه انواع محتوا (چه صوت و چه ویدئو) در جایگاه بعد از متن قرار میگیره و خیلی از آدمها وقتی برای گوشدادن به پادکست ندارند و متن باشه براشون جذابتره. پادکست بیشتر برای «ارتباط احساسی» با آدمها مطرح میشه.
نمیدونم. چیزهایی مثل پادکست و وبلاگ تأخیر زیادی در فیدبک دادند دارند. آدم متوجه نمیشه کارش درسته یا نه و همینطور شهودی دارم پیش میرم.
شاید هم بعد از مدتی کمکم به مصاحبه با فعالان هوش مصنوعی در صنعت و دانشگاه رو بیارم؛ مثلاً با اساتید هوش مصنوعی که میشناسم، مصاحبه کنم یا با دوستانم که کارشون شبیه منه.
مدلهای زبانی بزرگ
مدلهای زبانی بزرگ یا همین LLMها دیگه مدتهاست من رو درگیر خودشون کردند. جالب این که از دو جای کاملاً متفاوت یک حرف رو شنیدم. یکی محمدرضا که اینجا الگوریتمها در معنای عام رو یک «جانور» جدید تصور میکنه.
و مصطفی سلیمان که در ویدئو زیر مجدداً هوش مصنوعی رو یک «گونه» جدید میبینه که قراره زندگی ما رو متحول کنند. به نظر میاد که باید کمکم به حضور این گونه جدید در اطراف خودمون عادت کنیم.
What Is an AI Anyway? | Mustafa Suleyman | TED
انگار به عصر جدیدی داریم وارد میشیم. عصری که هر کس یک دستیار شخصی برای کار خودش داشته باشه. مثلاً پزشکها دستیارانی داشته باشند که به سادگی بتونند با سؤال متنی از صدها کتاب و مقاله سؤال مفهومی بپرسند و جوابشون رو خلاصه و مفید با استفاده از LLMها بگیرند. چیزی که تو قبلاً ممکن نبود.
اصلاً به نظرم تا چند وقت آینده اینطور میشه که برای هر کسی، بهترین ابزاری که میتونه شبانهروز باهاشون صحبت کنه و ازش تو کارهای مختلف کمک بخواد، سیستمهایی هستند که حول LLMها شکل میگیرند. البته خود LLM به تنهایی چندان قادر به این کار نیست. (تو پادکست آخرم راجع به کاربردهای LLMها بیشتر راجع به این بحثها صحبت کردم).
در واقع بر خلاف خیلی از افراد آکادمیک که به نظرشون هیچ اتفاق مهمی نیافتاده و صرفاً تعداد پارامترهای مدل زیاد شده، به نظرم برای اولین بار تو هوش مصنوعی محصولاتی داریم که واقعاً به درد استفاده مردم عادی (نه شرکتها) میخوره - تو آکادمیک وقتی خوشحال میشن که یه تکه پازل جدید (یه تابع جدید) تو این بازی جستجوی مدلها اضافه بشه و جامه میدرند تا برن با اون تکه پازل جدید مقاله بدن-.
خلاصه پتانسیل این ابزار رو خیلی زیاد میدونم و به نظرم حداقل چندین سال زمان میبره تا بشه محصولات کاربردیای حول این تکنولوژی بوجود آورد.
همچنین این ماه فرصتی پیش اومد تا تو یک جلسه مشترک با Peter Norvig (از بزرگان هوشمصنوعی) باشم. با این که تو اون یک ساعت چیز خاصی ازش یاد نگرفتم ولی حداقلش برای من این بود که فهمیدم اینها هم از کره مریخ نیومدند و مثل من و شما آدم عادی هستند.
سرویسهای ابری
این ماه خیلی بیشتر با سرویسهای ابری کار کردم و الان توش راه افتادم و حداقل مسیرم رو میتونم پیدا کنم. اینجا هم روش Agile بهترین روش یادگیری هست؛ یعنی هر وقت نیاز برای سرویس خاصی پیش اومد، آدم میره براش ویدئو میبینه و داکیومنت رسمیاش رو میخونه و یاد میگیره.
یک روش دیگه هم (که قبلاً خیلی انجام میدادم) این بود که برم مثلاً ۱۰۰ ساعت کورس Azure یا GCP بگذرونم و آخرش هم وقتی دوره تموم میشد، چندان چیزی بلد نبودم. ولی اینطوری الان بخشهای خاصی از Azure رو خیلی خوب بلدم و کارهای جالبی هم انجام دادم.
این سیستمها انقدر بزرگ و در هم تنیده (نه پیچیده) هستند که باید خیلی آروم آروم و کمکم یادشون گرفت.
فضای دیجیتال
همچنان دنیایی که خودمون شکل دادیم و داریم داخلش زندگی میکنیم برام عجیبه. انگار خودمون هم داریم به گونههای دیگهای تبدیل میشیم. گونهای که اکثر وقت روزانهاش رو در فضای دیجیتال میگذرونه و در واقع تو اون فضا زندگی میکنه.
تو اون فضا مطلب یاد میگیره. تو اون فضا با آدمها رابطه شکل میده و تو اون فضا هست که عاشق میشه و ازدواج میکنه (اصل رابطه من و همسرم تو این فضا بود و فضای دانشگاه فرع بود، یک بار هم که اومدیم صحبت کنیم، حراست محترم دستگیرمون کردند).
دنیایی که برای «هر چیز» یک Community وجود داره. یکی مثل متمم، دغدغه محتوای اصیل داره و دیگری مثل انجمن زمین تختگرایان هنوز بر ایدههای پوسیده خودشون پافشاری میکنند.
اولین بار هست که با همچین فضایی روبهرو میشیم و قبل از اون فقط با کتاب میشده (اونم تا حدی)، با افراد هم دغدغه آشنا بشیم.
عجیبتر از اون این که نحوه ارتباط ما با این دنیا به شدت غیربهینه هست. کیبورد و موس و این صفحه دیجیتالی که الان بهش زل زدید، برای فضای به این وسعت، بیش از اندازه کوچیک است (البته محصولاتی مثل Apple Vision اومدند که نحوه تعامل ما رو عوض کنند اما خیلی جای کار دارند).
البته متأسفانه بخش بزرگی از فضای وب پرشده از کسانی که شغلشون اینه که «هر محتوایی» رو با حجم بالا تولید کنند. مهم نیست معرفی فلان نرمافزاره یا فلان فیلم یا مقایسه سرویسهای Cloud. از خوندن متنهاشون مشخصه که هیچکدوم رو واقعاً تست نکردند و همه رو از صفحه Pricing کپی کردند. اونها شغلشون اینه که همچین محتواهایی بیخاصیتی رو تولید کنند و فضای وب رو پر کنند. کاری که الان به سادگی با LLM هم امکانپذیره.
به همین خاطر اخیراً به این نتیجه رسیدم که دیگه متنهای اینطوری رو نخونم. متنی که طرف حرفی برای گفتن نداشته ولی هزار کلمه نوشته؛ چون واحد دریافت پول برای این افراد صرفاً «تعداد کلمه» و نه کیفیت هست.
فعلاً فضایی مثل Reddit (که تازه باهاش آشنا شدم) رو برای بعضی جستجوها مفیدتر میدونم و آخر جستجو کلمه Reddit رو هم میزنم که تجربیات واقعی مردم رو بخونم.
معمولاً هم نتایج خیلی بهتری میگیرم. انگار به جای این با نظر صرفاً یک نفر آشنا بشم، با نظر افراد متعدد آشنا میشم. میشه گفت فضای Reddit، فضای رادیکالتری هست ولی من بیشتر از فضای تلطیف شده و گوگولی خیلی از سایتهای دیگه دوستش دارم.
لینکهای مفید
- نقش کمیت در کنار کیفیت؛ درباره شکست استارت آپ ها و ناکامیهای دیگر - روزنوشتههای محمدرضا شعبانعلی
- Machine Learning Adventure Podcast
- David Goggins: How to Build Immense Inner Strength این ویدئو عجیب بود. ظاهراً یه قسمتی تو مغز هست که با اراده ارتباط داره و به نظر میاد اراده اصلا به اونجا تعلق داره. و هر چی آدم کارهایی که دوست نداره و باید انجام بده رو بیشتر انجام بده، اون قسمت رشد میکنه.
جالب این که کسانی که چاق هستند این قسمتشون کوچیکه. و هر چی ورزشکارتر باشه این قسمت تو مغزش بزرگتره. تو لینک، ثانیهاش رو هم گذاشتم.
البته این آقای دیوید گاگینز آدم عجیبی هست. احساس متناقضی راجع بهش دارم. ازش خوشم میاد چون کاری که میخواد رو انجام میده و آدم باارادهای هست. ازش خوشم نمیاد چون به نظر نمیاد از زندگیاش لذت برده باشه و به نظر زندگیش رو وقف کارهایی کرده که چندان توشون استعداد نداره. وگرنه این حجم عصبانیتی که از مردم اصطلاحاً «عادی» داره، غیر قابل درکه.
ولی پادکست Andrew Huberman ظاهراً خیلی معروفه و طرفدار داره. باید ببینم بقیه ویدئوهاش هم میتونه جذبم کنه یا نه.
سلامتی
در زمینه سلامتی پیاده روی ام خیلی بیشتر شده و باید خیلی بیشتر از این هم بشه. ساعت پیاده روی هم همون ۱۲ و ۱ شبه.
از ماه بعد باید دوچرخهام رو هم تعمیر کنم که بتونم دوچرخه سواری برای مسافتهای طولانیتر رو در نظر بگیرم. خصوصاً این که منطقه خاصی برای دوچرخه سواری تو حاشیههای شهر ایجاد شده که قبلاً با یکی از دوستانم زیاد میرفتم.
همچنین این ماه استخر زیاد رفتم. فکر کنم ۳ یا ۴ بار رفتم. استخر خیلی خوبه. هم برای ورزش و هم برای آرامشگرفتن. حتی اگر حوصله نداشته باشم شنا کنم، به سادگی روی آب میخوابم و آرامشی عجیب به سراغم میاد که جای دیگه تجربهاش نکردم.
این بود گزارش این ماه من. امیدوارم که از تماشای افکار نامنظم و نامتمرکز و پریشان جوانی مثل من، بهتون سخت نگذشته باشه.