این ماه، ماه بسیار پرتغییری برام بود و طرز فکرم راجع به غذا و رژیم غذایی به شدت عوض شد که جلوتر توضیح میدم. عملاً این ماه بزرگترین تغییرم همین مسئله بوده.

چند روز هم پیش یکی از دوستانم تو شریف (پارسا حقیقی) که اتفاقاً از بچه‌های متممی هم بود، تو یک تصادف از بین ما رفت و برام شوکه کننده بود. خیلی دلم براش سوخت. یه سال بعد من وارد دانشگاه شدو تو آزمایشگاه با هم صحبت می‌کردیم. از ازدواجش هم یک ماه نگذشته بود که فوت کرد. فکرهای دور و درازی تو سرش داشت. آخرین باری که با هم صحبت کردیم تو فکر این بود که بالاخره این سربازیش رو چیکار باید کنه.

سوالی که پیش میاد اینه که چطوری باید زندگی کنیم که موقع مرگ حسرتی نداشته باشیم؟

محمدرضا و متمم

کلاً چک‌کردن وبلاگ محمدرضا و متمم برام تبدیل به عادت شده و به نظرم یکی از بهترین عادت‌هایی که هست که تونستم بسازمش.

این ماه روی مذاکره تأکید داشتم. هم بخشی از فایل‌های صوتی مذاکره محمدرضا رو گوش دادم و هم بخشی از فیلم‌های مذاکره رو دیدم. کتاب مذاکره محمدرضا رو هم گرفتم که بخونمش. چه کتاب قشنگی هست. اول تو کتابخانه مرکزی یزد دیدم و چند صفحه‌ای خوندم و جذبش شدم و سریع از دیجی‌کالا سفارش دادم که داشته باشم. معتقدم کتاب داخل کتابخانه بیشتر برای دیدن هست و آدم باید کتاب رو خط خطی کنه و کلی داخلش چیز بنویسه که برای کتاب کتابخانه ممنوعه.

همچنین این ویدئو از محمدرضا خیلی تکان دهنده است. عملاً میشه این مبحث رو بصورت مستقل گوش داد و بارها بهش گوش دادم و بهش فکر کردم.

کتاب‌ها

کتاب‌هایی که این ماه بخشی‌شون رو خوندم موارد زیر بودند:

  • قانون چاقی: چطور قفل کاهش وزن را باز کنیم
  • دوباره فکر کن: آدام گرانت
  • ناوال راویکانت: The almanank of naval ravikant
  • بودن در عصر پیچیدگی و ابهام

از بین این کتاب‌ها چاقی رو که جلوتر مفصل توضیح میدم. کتاب ناوال رو به طور خاص خیلی دوست داشتم. خوبی ناوال اینه که پیچیده حرف نمی‌زنه و ارزش داره آدم برای یادگیری مدل ذهنیش وقت بگذاره.

پادکست

این ماه بصورت تئوری دو تا قسمت پادکست دادم که یکیش منتشر شده و دیگری رو یکی از دوستانم به تازگی تأیید کرد که می‌تونم منتشر کنم. ولی به این نتیجه رسیدم که باید به طور اساسی بهش بیشتر فکر کنم، بنابراین چند هفته‌ای به خودم استراحت میدم و بعد از اون مجدداً استارت می‌زنم. اگر بخوام اینطوری نباشه و بخوام لزوماً سر یه تایم مشخصی پادکست بدم، شاید یه جاهایی مجبور بشم «آب‌بندی» کنم و چیزهایی بگم که واقعاً نه برای خودم مهمه و نه احتمالاً شنونده.

کمی هم راجع به Final Cut Pro یاد گرفتم و کلاً از Adobe Premiere سوییچ کردم به این. واقعاً اپل محصولات بهینه‌ و ساده‌ای می‌سازه. در مقابل Adobe برای ساده‌ترین کارها آدم رو مجبور می‌کنه که یک عدد انتگرال سه‌گانه بگیره.

فعلاً تصمیم‌ گرفتم تو بعضی قسمت‌ها سر فرصت با دوستانم و بعضی متخصصین گفتگو کنم و ضبطش می‌کنم. این ماه یه سر هم به تهران زدم و دو تا اساتید شریف رو دعوت کردم که بریم صحبت کنیم و موافقت کردند. حالا یه کم که بیشتر به خودم مطمئن شدم باهاشون صحبت می‌کنم.

جالب این که من دقیقاً ساعت ۹ شب سه‌شنبه هفته پیش تو اتوبوس نشستم و ساعت ۱۱ اعلام کردند که تهران تعطیله. واقعاً مدیریت کشورمون شاهکار هست. خدا رو شکر، شریف چندان تعطیلی بردار نیست و حداقل اون اساتید که من باهاشون کار داشتم هم چندان به تعطیلی اهمیتی نداده بودند.

کارهای دیگر

اوایل ماه کلی ویدئو یوتیوب دیگه از آدم‌های دیگه هم دیدم. یوتیوب برای من عملاً زندگی هست و بخش مهمی از چیزهایی که بلدم از یوتیوب بوده.

کمی راجع به پایتون خوندم و کمی هم دوباره راجع به دیزاین سیستم‌ها در برنامه‌نویسی. چند تا کد هم پیاده‌سازی کردم که اینجا گذاشتم.

کمی هم در محضر شاهین کلانتری نشستم و به حرف‌هاش گوش دادم و لذت بردم.

حتی چند قسمت «پت و مت» و «پلنگ صورتی» هم دیدم.

ولی به این نتیجه رسیدم که باید برای زندگیم برنامه درست حسابی‌تری بچینم. اینه که دارم به «سلسله مراتب اهداف» فکر می‌کنم. یک برنامه چند وجهی برای زندگی که بهش فکر کنم چه چیزهایی رو می‌خوام و چه چیزهایی رو نمی‌خوام. کجاها باید وقت بگذارم و کجاها نباید وقت بگذارم. چون متاسفانه و خوشبختانه به بخش بزرگی از علوم علاقه دارم و اصلاً نمی‌دونم کدومش رو انتخاب کنم.

دوره دیپ لرنینگ دکتر سلیمانی؟ یا دوره مذاکره محمدرضا شعبانعلی؟‌ یا دوره اقتصاد دکتر نیلی؟ یا تفکر سیستمی دکتر مشایخی؟

فایل‌های هدف‌گذاری محمدرضا رو گذاشتم کنار که وقتی که موضوع برام واقعاً مهم شد بهشون گوش کنم. چون خیلی مهمه که آدم براش سؤال پیش اومده باشه. فکر می‌کنم کم‌کم وقتش باشه که به سمتش برم؛ چون اهدافم خیلی پراکنده و درهم برهم شده و واقعاً نمی‌فهمم دارم چیکار می‌کنم.

سلامتی

و اما سلامتی. این ماه واقعاً برام درگیری ذهنی ایجاد کرد.

همون‌طور که می‌دونید به طور تقریباً منظم دارم با استاد ورزش می‌کنم و یک خانمی هم پیدا کردم که اون هم خوبه ولی اون یه کم سطحش برام بالاست و فعلاً همین استاد بهتره.

اواسط ماه با دستگاه قند پدرم، یک تست قند ناشتا گرفتم و ۲۵۰ بود (رنج نرمال زیر ۱۰۰ هست و بالای ۱۱۰ یعنی دیابتی). اینجا بود که نگران شدم و رفتم آزمایش کامل دادم و دیدم که کبد چرب دارم. کبد چرب خیلی بهتر از دیابت هست. ولی انگار یک سیلی تو گوشم زده باشند. به خودم اومدم و فکر کردم که چرا کبد چرب دارم؟

و سؤالات بسیار زیادی از خودم پرسیدم و با اطرافیان صحبت کردم و روش‌هایی که اون‌ها تجربه کردند رو هم بررسی کردم و به ویدئوهای یوتیوب متخصصین تغذیه‌ای برخوردم که دیدگاه‌های عجیبی داشتند.

و انقدر سرم درد گرفت که پست زیر رو نوشتم. عملاً این بخش قرار بود داخل این گزارش ماهانه باشه ولی انقدر طولانی شد که گفتم جداش کنم.

خلاصه‌اش اینه که بخش بزرگی از کتاب‌های مرجع پزشکی راجع به تغذیه رو زیرسؤال بردم و همچنین سؤالاتی کاملاً جهت‌دار پرسیدم در این راستا که آیا چیزهایی که راجع به تغذیه به ما گفتند درسته؟

به نظرم اگر پست‌اش رو بخونید سرتون درد می‌گیره از بس سؤال پرسیدم. علتش هم اینه که خودم هم از این حجم تناقض سردرد گرفتم و چند شبه که از شدت تناقض به سختی خواب میرم؛ یعنی تمام فکر و ذکرم این مسئله شده. تقریباً راجع به تک‌تک چیزهایی که راجع به تغذیه می‌دونیم شک کردم!

مسئله از اونجا شروع شد که چند تا از اطرافیان (که قبلاً به شدت چاق بودند) گفتند که همچین سبک غذایی‌ای براشون جواب داده. گفتم امکان نداره!

تو Reddit، نظرات مردم مختلف رو راجع به رژیم‌هایی مثل کتوژنیک و رژیم‌های کم کربوهیدرات دیگه خوندم. اول فکر می‌کردم که چرت و پرته! این چیزهایی که میگن دقیقاً مخالف توصیه‌های علمی هست. کامنت‌های ویدئوهای یوتیوب متعدد رو می‌دیدم که می‌گفتند دیابت قطعی نوع دو رو درمان کردند.

ولی مگر دیابت قابل درمان هست؟ باز می‌گفتم لابد چرت و پرت می‌گن. ولی این همه آدم مستقل راجع به یک مسئله دروغ می‌گن؟ واقعاً قضیه از چه قراره؟ افرادی بودند که ادعا می‌کردند که کربوهیدرات و قند علت اصلی چاقی هست و مکانیزم‌های پشتش رو توضیح می‌دادند. ولی مگر چربی شکمی از چربی نمیاد؟

برام سوالات بسیار زیادی بوجود اومد که رفتم شروع کردم و ویدئوهای متخصصین تغذیه که نظر کاملاً متفاوتی نسبت به عموم جامعه دارند رو گوش دادم و مثل سیلی‌ای بود که تو گوشم زده باشند.

بعداً متوجه شدم که مقالات مهمی هم پشت حرف‌هاشون هست و همین‌طور باد هوا نیست! ولی ظاهراً کمتر تو رسانه‌ها بهشون توجه میشه و دولت‌ها هم کار خودشون رو می‌کنند و براشون مهم نیست.

می‌دونم که رژیم‌های غذایی متعددی وجود داره و هر رژیمی ممکنه برای هر کسی کار نکنه. ولی سؤال من اینه که چه سبک غذایی‌ای برای من کار می‌کنه؟ چیزی که برام واضحه رژیم غذایی من همیشه به شدت کم‌چرب و پرکربوهیدرات بوده.

خب قاعدتاً باید برعکسش کنم نه؟ یعنی کم کربوهیدرات و پرچرب اما من راه کمی رادیکال‌تری رو انتخاب کردم.

چیزی که تا به حال راجع به خودم فهمیدم اینه که قطع یک ماده به طور کامل «برای من» راحت‌تر از محدودکردنش هست. اینه که انتخاب کردم که طی یک دوره ۳ ماهه کتوژنیک رو تست کنم. تو کتوژنیک کربوهیدرات و قند ساده به کل ممنوعه و عوضش هر چی بدن نیاز داره چربی و پروتئین باید بخوریم. کاهو و سالاد و اینها هم باید بخوریم که به «میکروبیوم‌ها» غذا بدیم که گرسنه نشن بندگان خدا.

و جالب این که برام من «به راحتی» کار می‌کنه. الان می‌فهمم که بدن من تحت فشار بوده و داشتم با کربوهیدرات و قند ساده اذیتش می‌کردم. ویژگی قند ساده و کربوهیدرات تصفیه شده اینه که خیلی زود هضم میشه و وارد خون میشه و حجم عظیمی از انسولین رو ترشح می‌کنه. به فرض این که سلول‌ها بتونند همه قندهای آزاد شده رو استفاده کنند، اصلاً روش پایداری برای تأمین انرژی نیست چون خیلی سریع هضم میشه و آدم دوباره گرسنه‌اش میشه.

حالا می‌فهمم چرا قبل از این «همیشه» سر یخچال بودم و دنبال خوراکی‌ای چیزی بودم که بخورم. عجیب نیست که چاق می‌شدم. انگار بدنم رو همیشه در حال فشار قرار می‌دادم که هی انسولین خون رو بالا ببره. نهایتاً هم بخش زیادی از این قند‌هایی که می‌خوردم به صورت چربی در بدنم ذخیره میشد و روز به روز وزنم بالا می‌رفت.

ولی الان که کتوژنیک رو تست می‌کنم می‌بینم که بدن داره خودش بصورت اتوماتیک وزن کم‌ می‌کنه. خود بدن انقدری باهوش هست که بفهمه که وزن من نباید این عدد باشه ولی من با تزریق همیشگی انسولین داشتم سطحش رو بالا نگه می‌داشتم.

جالب این که من که قبلاً همیشه در حال خوردن بودم الان واقعاً به روزی دو وعده غذا بیشتر نیاز ندارم. یعنی اصلاً گرسنه‌ام نمیشه که بخوام بیشتر بخورم. به میان وعده هم نیازی ندارم. ظاهراً ویژگی چربی اینه که خیلی کم‌کم و در دراز مدت وارد خون میشه. در مقابل قند که خیلی سریع آزاد میشه.

راستش زیاد با رژیم گرفتن به معنای رژیم موافق نیستم. دنبال تغییر سبک‌غذایی هستم که بصورت پایدار کار کنه و ظاهراً این داره برای من کار می‌کنه. یعنی شاید عجیب باشه براتون که پیش اومده که برای تست این روی خودم تو روز ۳ وعده غذای سنگین چرب خوردم و با این حال باز فرداش دیدم که وزنم کم شده. عجب!

نکته دیگه‌ای که دارم بهش فکر می‌کنم دوگانه قند و چربی هست. به بیان محمدرضا میشه گفت چربی و قند دو روی یک سکه هستند. غذایی که نه قند داشته باشه نه چربی عموماً مزه کاه میده. پس اگر روی غذایی نوشته کم چرب یعنی احتمال زیاد پرقند هست! این دفعه که به خرید می‌رید دقت کنید.

چیزی که راجع به این دوست دارم اینه که حداقل برای خودم مطمئن میشم که چه چیزی کار می‌کنه و چه چیزی کار نمی‌کنه. چون واقعیت اینه که بدن هر کسی فرق داره. حتی اخیراً متوجه شدم که یکی از علل چاقی من ممکنه مربوط به شیری باشه که در دوران شیرخوارگی دریافت کردم؛ چون من از بچگی «همیشه» چاق بودم و هیچ وقت، هیچ روشی جواب نداده. البته یک‌بار یک رژیم کالری شماری گرفتم که مقداری وزن کم کردم اما انقدر قانون‌های سخت و پیچیده داشت که عمراً در بلند مدت قابل انجام نبود. جالب این که تحقیقات نشون داده ۹۰ درصد رژیم‌های کالری شماری به همون وزن اولیه برمی‌گردند. پس خدا رو شکر قضیه تقصیر من نبوده :))

به نظرم اگر یه سیستمی داره توصیه‌هایی می‌کنه که برای اکثر مردم کار نمی‌کنه، اون توصیه‌ها به هیچ وجه نمی‌تونند علمی باشند. اصلاً علم رو باید زیر سؤال برد. علم با دین تفاوت‌های اساسی داره و یکی از مهم‌ترین وجه تمایزهاش همین هست که آدم‌ علمی باید قبول کنه که unlearn کنه. اگر پزشکان به این نتیجه برسند که توصیه‌هایی که می‌کردند با تحقیقات همخونی نداره، باید سریعاً نظرشون رو عوض کنند.

ولی چند درصد پزشکان توانایی همچین کاری رو دارن؟ محافظت از علم و حریم علم، تنها و تنها با حمله به اون امکان‌پذیره. تو علم هیچ‌چیزی مقدس نیست. همواره باید متخصصینی باشند که نظر بقیه رو به چالش بکشند و بقیه هم فکر کنند که شاید درست می‌‌گن.

ولی ظاهراً مسئله غذا خیلی پیچیده‌تر از این حرف‌هاست. چون با غول عظیم صنایع غذایی ترکیب شده که میلیاردها میلیارد پول داره.

خلاصه کنم براتون. اینطور که فهمیدم بدن من خودش می‌تونه خودش رو تنظیم کنه. خودش می‌فهمه چه وزنی براش مناسبه و نیازی نیست کسی براش دیکته کنه. من فقط نباید بهش «فشار» بیارم و اذیتش کنم. چطوری بهش فشار میارم؟ ظاهراً با قند و کربوهیدرات تصفیه شده بیش از حد دارم بدن رو تحت فشار می‌گذارم.

صادقانه بگم که از حرف‌هایی که می‌زنم مطمئن نیستم ولی انقدری فهمیدم که می‌خوام روی خودم آزمایش کنم و نتایج آزمایشم رو در بازه ۳ ماهه و ۶ ماهه و یک ساله (و شاید دو ساله) منتشر کنم.

احتمالاً تو چند ماه آینده سبک غذایی کتوژنیک (یعنی غذاهای پرچرب و بدون کربوهیدرات) رو تست می‌کنم و اگر جواب داد، بعد از مدتی به صورت پایدار به یکی از رژیم‌های غذایی Paleo یا مدیترانه‌ای سوییچ می‌کنم.

جالب این که رژیم Paleo مبتنی بر غذاهای اجدادمون طراحی شدند و میگن ما باید چیزهایی رو بخوریم که اونها می‌خوردند. چقدر بخوریم؟ هر چقدر بدن نیازه داره! تا جایی که حس کنیم کافیه. این سبک به طرز فکر من خیلی شبیهه. همون‌طور که احتمالاً می‌دونید من در مورد هر چیزی که به بدن‌مون (سلامت جسمانی) ربط داشته باشه، دوست دارم تا حد امکان مثل اجدادمون باشم. ولی در زمینه رسم و رسوم و فرهنگ با اجدادمون اختلافات جدی دارم!

خلاصه همه رژیم‌هایی که راجع بهشون صحبت کردم پرچرب هستند. ولی امیدوارم فکر نکنید که انقدر چربی می‌خورم تا خفه بشم. چربی یک خاصیت سیرکنندگی عجیبی داره و اصلاً نمیشه زیاد خورد. یادمه که با برنج سه تکه ماهی سالمون رو به راحتی می‌خوردم و هنوز گرسنه‌ام بود. الان دو تکه ماهی چرب سالمون رو به سختی می‌تونم بخورم. حداقل بدن من اصلاً بهم اجازه نمیده که تو چربی زیاده‌روی کنم. ولی شما برنج بهم بدید. به راحتی می‌تونم دو سه تا بشقاب برنج بخورم و هنوز هم به طرز عجیبی گرسنه‌ام هست. یعنی اصلاً بدنم برنج سفید رو «غذا» حساب نمی‌کنه.

تو طول عمرم همیشه مسئله رو چاقی رو داشتم و الان هم عملاً Obese حساب میشم (BMI=32). همیشه فکر می‌کردم که به خاطر پرخوری چاق میشم و برام عجیب بود که چرا کمتر خوردن هم «هیچ» تأثیری روم نداره. اصلاً هیچ کاری، هیچ تأثیری نداشت. نه ورزش نه شنا. نه چیز دیگه‌ای.

همیشه هم برام عجیب بوده که من که انقدر اراده دارم که تونستم همین گزارش‌های فردی ماهانه رو نزدیک ۲ ساله منظم ادامه بدم، چرا وزن خودم رو نمی‌تونم کنترل کنم.

الان برای اولین بار مسیری رو جلوم می‌بینم. مسیری که بتونم یک آدم نرمال باشم. آدم باید چاق باشه تا بتونه حس یه آدم چاق رو درک کنه وقتی براش لباس گیر نمیاد. وقتی نگاه‌های سنگین مردم رو باید تحمل کنه.

امیدوارم که در این مسیر بتونم بدن خودم رو بهتر بشناسم و مسئله خودم رو حل کنم. برای این مسئله دو تا کتاب هم گرفتم که بشینم مطالعه کنم که دقیقاً متوجه بشم چه اتفاقی می‌افته وقتی فلان ماده غذایی وارد بدن میشه؟ و چطوری هضم میشه؟ خلاصه این که چطوری باید با بدنم رفتار کنم.

مثل همیشه کلی حرف زدم ولی خوبیش اینه که به نظرم تو این گزارش‌ها هنوز کاملاً خودم هستم و به خاطر خوشایند یا بدآیند کسی چیزی رو حذف نمی‌کنم و حرفم رو می‌زنم. و تا زمانی که اینطوری باشه، به نوشتن‌شون ادامه میدم.

تا ماه آینده بدرود.