فصل تابستون هم بالاخره تموم شد و کم‌کم دوران سرما می‌رسه. هر ماه تقویم خورشیدی (بر خلاف تقویم قمری که هیچ چیز خاصی رو نشون نمیده) حال و هوای خاصی با خودش میاره. مهر هوا خیلی خوبه.

این تقسیم‌بندی سال به ۱۲ ماه هم جالبه. اتفاقاً چند روز پیش داشتم فکر می‌کردم که چی شده که ثانیه و دقیقه رو مبنای ۶۰ حساب می‌کنیم ولی هر روز رو ۲۴ ساعت می‌گیریم. هر ماه ۳۰ روز داره و هر سال ۱۲ ماه. و فهمیدم که در طول زمان اجدادمون (بابلی‌ها، مصری‌ها، رومی‌ها) مبناهای متفاوتی رایج بوده و شتر گاو پلنگ الان ناخواسته و در طول زمان شکل گرفته.

اگر در مورد خودم بخوام بگم، ماه خسته کننده‌ای بود. حجم کارهام زیاد بود و کاریش هم نمیشد کرد.

اسباب‌کشی

تا اواسط ماه درگیر اسباب‌کشی بودیم. تا حالا این‌طور بوده که هر وقت می‌خواستیم خونه رو تحویل بگیریم، مستأجر قبلی کلی کار برامون گذاشته. پایین عکس بخشی از اسباب‌ها رو گذاشتم. به زور داخل خاور شش متری جا شد.

برای روز اسباب‌کشی یک مردی به نام «عزیز» رو پیدا کردیم که به همراه تیمش اومدند و کنتوراتی کار رو انجام دادند و دقیقاً همون مبلغی که توافق کرده بودیم رو طلب کردند. منم با قدری انعام تقدیم‌شون کردم. بندگان خدا، با فشاری که تحمل می‌کنند، بعیده بتونن در دراز مدت کار کنند.

تو هفت سال گذشته، پنج بار اسباب کشی انجام دادیم و جا‌به‌جا شدیم. نکته خوبش اینه که هیچ کدوم «واکنش» نبوده و همگی «اقدام» بودند. یعنی هیچ موردی نبوده که صاحب خونه بگه برید. اتفاقاً برعکس صاحب‌خونه می‌خواسته بمونیم ولی ما هر بار به یک دلیلی، تصمیم گرفتیم جابه‌جا بشیم.

نکته اسباب کشی کلاً تو بردنش نیست. اون رو که یکی دیگه می‌بره. نکته‌اش تو Pack و Unpack کردن وسایله. تو موقع اسباب کشی کلاً داشتم به داکر فکر می‌کردم و شباهتش با Container.

این که همه جعبه‌های ما مکعبی هستند و استاندارد چه چیز خارق‌العاده‌ای هست. پذیرفتیم یک عالمه سربار و جای خالی داشته باشیم که «یک شکل» باشند (اینجا بیشتر نوشتم).

اتمام پروژه سربازی

بعد از ماه‌ها پیگیری‌کردن بالاخره پروژه سربازیم تموم شد و همه مدارک رو تحویل «داعا» دادم. تو پست در باب سرباز نخبگی و طرح صیاد شیرازی مفصل‌تر سیستم اداری‌اش رو توضیح دادم.

هر چی بود، سربازی من تموم شد و احتمالاً تا چند هفته دیگه تو سخا هم وضعیتش تغییر می‌کنه و کارتش هم میاد.

الان که به عقب نگاه می‌کنم، پیگیری خیلی خوبی داشتم. تقریباً هر روز، یه زنگ می‌زدم و محترمانه پیگیری می‌کردم تا روز بعد. به دوستانم هم می‌گفتم که احتمال این که آمریکا حمله کنه خیلی بیشتر از اینه که اینا نامه‌های من رو امضاء کنند.

خوشحالم که تموم شد و کلی هم شیرینی و بعضاً شام دادم. به خاطر همین قضیه، چند کیلویی هم وزن اضافه کردم.

یوتیوب و ریاضی

تاریخچه یوتیوب رو که نگاه می‌کنم، اکثراً داشتم ویدئوهای ریاضی می‌دیدم. اکثراً هم برای سرگرمی بوده و از کانال آقای محمدرضا رحیمی تماشا می‌کردم.

ریاضیات شیرین

قدری هم کتاب Mathematics of ML رو خوندم. نسخه فیزیکی کتاب رو همسرم برام گرفته. انصافاً هم نویسنده‌اش خوش سلیقه است و خیلی عمیق توضیح میده.

تو یوتیوب کانال «جنگ پژوهی» رو هم بعضاً می‌بینم. قسمت اوکراینش رو که من حوصله ندارم ولی اوایل هر ویدئو یه کم راجع به خاورمیانه حرف می‌زنه و همون‌ها رو می‌بینم.

متمم

بعد از چندین بار سعی و خطا، پروژه تصمیم‌گیری متمم رو نوشتم. چند ماهی بود که می‌خواستم تکمیلش کنم ولی خروجی مورد پسندم نبود. این بود که بیشتر صبر کردم.

بعد از تصمیم‌گیری می‌خوام دو تا درس تصمیم‌گیری پیشرفته و تفکر نقادانه رو بخونم.

یکی از مهم‌ترین چیزهایی که از متمم و شعبانعلی یاد گرفتم نوشتن منظم هست. هم تو شرکت فرآیندها رو مستندسازی می‌کنم و هم برای کارهای خودم یه عالمه چک‌لیست درآوردم.

خیلی هم آهسته و پیوسته دارم ذهن دومم رو شکل میدم. بخش هایی ازش آنلاین شده. فعلآ بیشترین استفاده‌کننده ازش خودم هستم :)) کم کم شاید به درد بقیه هم بخوره. پیاده‌سازی زیبایی از Zettelkasten هست. هر چی بیشتر می‌گذره، قدرت و انعطاف‌پذیری این سیستم رو بیشتر درک میکنم.

سریال

دو تا سریال رو دارم به مرور می‌بینم. یکی Big Bang Theory و دیگری This is Us. ‌اولی رو تنها می‌بینم و دومی رو با همسرم.

این‌طور سریال‌هایی رو دوست دارم. ذهن آدم رو درگیر نمی‌کنند. در حدی که آدم اگر خواست یک چیزی ببینه می‌بینه. در عین این که روند آروم و منطقی‌ای دارند، در خلالش هم ممکنه آدم یه چیزهایی یاد بگیره.

سلامتی

همون‌طور که گفتم رژیم غذایی رو خوب رعایت نکردم و وزن اضافه کردم. نکته مثبتش اینجاست که بالاخره رفتم تهران و پام رو عمل کردم و تقریباً نصف ناخن پا رو بریدن. اگر همه‌اش رو هم می‌بریدن اوکی بودم. این‌طور که فهمیدم زیاد به درد نمی‌خوره :)) امیدوارم این دیگه آخرین باری باشه که ناخن پام مشکل‌دار میشه.

خلاصه روتین زندگیم چند وقتی به هم خورد و زیاد نفهمیدم چطوری داره می‌گذره. اکثرش رو در حال رفت‌و‌آمد و جابه‌جایی بودم. حالا یا جابه‌جایی خونه یا تو قطار و اتوبوس و هواپیما تو مسیر یزد تهران.

خوبیش این بود که فرصتی دست داد و چند تا از دوستانم رو دیدم و گپ زدیم. این که می‌تونم از طریق وبلاگ و گزارش نویسی دوستانی پیدا کنم که بعضاً از دوستان فیزیکی‌ام باهاشون هم سلیقه‌تر و راحت‌ترم نکته جالبی هست.

امیدوارم از ماه بعد، دوباره به روال عادی برگردم.