سلام. اول اجازه بدید سال نو رو تبریک بگم. یک زمانی هیچ مراسمی رو دوست نداشتم؛ اما الان فکر میکنم بعضی مناسبتها مثل عید نوروز وجود داشتنشون مفیده وگرنه همه روزهامون مثل هم میشه.
این ماه اکثراً درگیر فرآیند آنبوردینگ و آشنایی با سیستمهای شرکت بودم. کمی هم درگیر پروژه سربازی و حاشیههای اون. بخشیش هم درگیر افطاریهای ماه رمضان. خانواده سمت مادریام، همه میخوان افطاری بدن. اینطور چیزها بیش از حد که میشه، تأکید اصلی میره بر روی «خوردن». بعد هم همدیگرو فراموش میکنیم تا سال بعد.
بگذریم.
متمم
تو متمم خیلی پراکنده چرخیدم. چیزهایی که برام جالب بود اینها بودند:
- آموزش فکر کردن به کمک نوشتن
- استعدادیابی
- ضریب هوشی چیست؟ مروری بر تاریخچه مفهوم هوش | متمم
- مدل پنج عاملی شخصیت (Big-5 یا Five Factor Model) | متمم
- صورت مسئله و اهمیت آن | مسئله هایی که بد تعریف شدهاند | متمم
نمیدونم. شاید بهتر باشه به متممخوانی هم نظم بدم. شاید هم اینطوری باعث بشه مطالب رو بهتر یاد بگیرم.
برام عجیبه که مدل پنجعاملی شخصیت رو که در کنار مطالعات IQ میگذاریم، میشه بخش بزرگی از موفقیت آدمها رو پیشبینی کرد. انگار انقدرها هم که فکر میکردم، همه چی دست خودمون نیست. حتی دعوای محیط یا ژنتیک هم اینجا کمکی نمیکنه؛ چون محیط تو دوره کودکی بخش عمدهای از تأثیر خودش رو میگذاره و برای بقیهاش انگار کوک میشیم برای آینده و خلاص (+).
کمی هم درگیر بحث علیت یا همبستگی بودم و به جنبههای آماریاش فکر میکردم و متوجه شدم انواع مختلفی از تحقیق داریم و هر کدوم با توجه به متدولوژیشون، اعتبار خودشون رو دارند ( همیشه نمیتوان از مطالعات آماری، نظریه های علمی استخراج کرد | متمم).
کتاب و دوره
این ماه زیاد کتاب نخوندم. فقط یه کم کتاب «درست حسابی دعوا کن» رو خوندم.
جنبه ارتباطات من تو این ماه خیلی پررنگ بود و دارم متوجه میشم که نیاز دارم حتماً روزانه یک وقت تنهایی داشته باشم وگرنه انرژی کم میارم و اصلاً خودم رو گم میکنم. تنهایی هم برای من یعنی خودم و افکارم به همراه یک ابزار نوشتن.
از نظر کورس، دورههای زیر رو گذروندم:
- Django Tutorial for Beginners – Build Powerful Backends - YouTube
- What Is DBT and Why Is It So Popular - Intro To Data Infrastructure Part 3 - YouTube
ماش (مشفق همدانی) که از اساتید قدیمی من هست. برام عجیب بود که کورس جنگو ماش رو ندیده بودم. خوشبختانه نیاز شد ببینم و دوباره در محضر استاد نشستم و یاد گرفتم. فکر کنم تقریباً همه کورسهای ماش رو دیدم. از اوایل دوره کارشناسی بود که شروع کردم ازش یاد گرفتن و هنوز هم که هنوزه گهگاه دورههای جدیدی میگذاره.
همچنین تو فرآیند آنبوردینگ با سیستمهای جالبی آشنا شدم. ترکیب Airflow و Data Warehouse و DBT برام جالب بود. کلاً از شرکتهای ساختارمند و جاافتاده خوشم میاد. این که برای هر چیز یک سیستم داشته باشیم و ارتباطات بین سیستمها پیچیده بشه.
یوتیوب و پادکست
بخشی از وقتم هم داخل یوتیوب گذشت. ماه قبل گفتم به جردن پیترسون علاقمند شده بودم. اینبار دیدم که در مقابل ریچارد داوکینز بزرگ نشسته. انتظار داشتم پیترسون خیلی بهتر عمل کنه ولی واقعاً به در و دیوار زد و ضعیف عمل کرد. الکس اکانر هم آدم جالبی به نظر میاد.
به نظرم یوتیوب رو هم باید بهتر مدیریت کنم. مخصوصاً قابلیت Short یوتیوب خیلی بده و باید غیرفعال بشه (+). خوشبختانه ایسنتاگرام رو سالهاست که ندارم اما متأسفانه یوتیوب و لینکداین هم دارند مثل اون آشغال میشن.
کمی هم دعواهای گیاهخواران و گوشتخواران رو دیدم. شاید من سوگیری دارم اما بحثهای گیاهخواران در این حد ضعیفه که «ببینید. ما هم زنده هستیم و نمردیم» و بیشتر به سمت بحثهای اخلاقی میرن. فکر میکنم با توجه به شکل چشمهای ما (چشم شکارچی) و فرم دست (که برای پرتاب نیزه خوب بوده) و همچنین بحثهایی که تو خداحافظ آفریقا شنیدم، میشه گفت حتماً باید داخلش رژیم غذاییمون گوشت باشه.
کلا دوست دارم دو نفر آدم قوی بشینند رو به روی هم و تو سر و کله هم بزنند و این رو تفریح میدونم.
قسمت ۹۵ پادکست سکه از پویا ناظران رو هم گوش دادم. متأسفانه تحلیل ضعیفی داشت. تو چند ساعتی که به حرفاش گوش دادم طرز نگاهش رو دوست داشتم اما قسمت آخر واقعاً خراب کرد.
پادکست هوش مصنوعی
ماه قبل گفته بودم که میخوام کتاب The Master Algorithm رو بازخوانی کنم. این ماه یه اپیزود از بخش اولش دادم و شاید ماهی یکی دو تا قسمت بدم.
بستگی داره که چقدر دغدغههای خارجیم کم و زیاد بشه. چیزهایی مثل سربازی و مقاله آنوریسم که الان ۲-۳ ساله بسته نشده و الکی الکی داره طول میکشه، روی اعصابم رفته و دارم سعی میکنم تمومش کنم. گزارش ۱۰۰٪ و دفاع از سربازی مونده که اگر بتونم تو ایام عید تمومش کنم. آکادمیک خیلی فضای عبثی داره. با این سطح ناکارآمدی عجیبه که تونسته انقدر علم رو جلو ببره.
راجع به پادکست، هدفگذاری خیلی پرتی انجام داده بودم. برای خودم گفته بودم که مجموعاً ۱۰۰۰ تا مشترک و ۱۰K پخش تا پنج سال آینده یعنی که پادکست عملکرد قابلقبولی داشته. هدف انقدر نزدیک بوده که به جای پنج سال تو کمتر از یک سال بهش رسیدم. حالا اشکال نداره. فعلاً علیالحساب، همین رو ۱۰ برابرش میکنم ببینم چی میشه.
البته هدفگذاری اصلیام برای پادکست، هدفگذاری یادگیریه. یعنی همون ماهی یکی یا دو تا اپیزود با کیفیت هست. چیزی که برام مهمه که انجام بدم همینه. بقیه چیزها هم انشاءالله در کنارش میاد.
تأثیر داشتن رسانه رو دارم به وضوح میبینم. این که من برای خیلیها نیازی به معرفی ندارم. نمیدونم خوبه یا بد! اما طرف میتونه با سرچ کردن اسمم راجع به من اطلاعات نسبتاً جامعی بدست بیاره. تقریباً میشه گفت چیز پنهان عجیب غریبی ندارم. هر چی هست همینه دیگه.
یک مصاحبهای هم با یکی از دوستانم راجع به «هوش مصنوعی در خدمات مشتریان» رفتم. عملاً گپ دوستانه بود. فقط باید این گپها رو مدیریت کنم که حداکثر سالی یکی باشه. بیشتر باشه خوب نیست.
محدودیت
راجع به کار به یک نتیجه جالب رسیدم. اگر فردا یکی بهم ۱۰۰ میلیارد تومن بده، باز هم نیازه که یک کار حداقلیای داشته باشم. جایی که یک سری محدودیت برام تعیین کنه. وگرنه تو آزادی مطلق از نظر زمانی، هیچ کاری نمیکنم!
محدودیت داشتن لازمه رشده.
راجع به ازدواج هم به همین نتیجه رسیدم. ازدواج حتماً زمان رو محدود میکنه. اما به طرز عجیبی میتونه باعث بشه اون زمانی که میمونه مفیدتر باشه.
همین منطق رو برای باشگاه هم میشه به کار برد. اگر از نظر ریاضی حساب کنیم، وقت تلف کردنه. اما اگر خودمون رو عنوان انسان در نظر بگیریم قضیه متفاوت میشه. انگار اون زمانی که باقی میمونه ازش بهتر استفاده میشه.
تو حاشیه بگم که این ماه علاوه بر عروسی مکهای که قبلاً توضیح دادم، با پدیده جدیدی به نام عقد مکهای روبهرو شدم. توصیفش شبیه همونه که برای عروسی گفتم.
خانمها و داماد و محرمهای عروس میرن داخل یک اتاق مجزا و عقد اونجا برگزار میشه. مردها هم در نقش «مترسک» تو یه جای دیگه کاملاً ایزوله از اولی نشستن. وقتی عقد تموم شد، شیرینی میارن و میگن تموم شد دیگه. خوشحال باشید. انگار نقش مردان فقط «خوردن» هست. بقیه مراسم هم مثل همیشه، باید در انتظار خانمها باشیم.
این بار انقدر جالب بود که نه تنها عروس رو حتی از دور ندیدم، بلکه داماد رو هم ندیدم. البته امیدوارم به مترسک توهین نشه. نقش مترسک حقیقتاً مفیدتر هست.
واقعیتش من مشکلی با عروسی و عقد به مدل مکهای ندارم. عروسی خودم هم به همین شکل مسخره یزدی-مکهای برگزار شده و کنترلی روش نداشتم (ولی مراسم عقد انقدر افتضاح نبود). فقط کاش رعایت بکنند و با درک شرایط حاکم، کلاً مردها رو دعوت نکنند. شاید اینطوری متوجه افتضاحی که به بار اومده بشن و کمکم به سمت «خواستگاری مکهای» و موارد مشابه نریم.
یک حرف جالبی هم از پدرزنم شنیدم که گفت «از قدیم گفتنند عروسی. هیچوقت نگفتند دامادی.»
اینه که تصمیم گرفتم تا اطلاع ثانوی عروسی و عقد مکهای نرم.
سلامت
یک سری غذاهای جدید تو یوتیوب یاد گرفتم. تازه دارم یاد میگیرم چطوری غذا بخورم. مثلاً یاد گرفتم همراه یک سری غذاها (مثل مرغ) که سیر نمیشم، ۴ ۵ تا تخممرغ درست کنم و بگذارم کنارش.
یا یک غذای سنتی یزدی به نام «قرمه» پیدا کردم که ترکیبی از گوشت گوسفند و چربی هست و قدیمیها خیلی میخوردند.
تو این حوزه واقعاً اون چیزهایی که خیلی از متخصصان تغذیه میگن رو قبول ندارم. به نظرم توصیههاشون مثل شعارهای حکومتیه.
بحثهایی که در مقابلش میشه رو قویتر میدونم. مثلاً یکی از گزارههای پزشکی اینه که دیابت نوع دو به کل غیرقابل برگشته. در حالی که اینطور نیست.
به نظرم بخش بزرگی از گزارهها راجع به رژیمهای غذایی همینطوره. مثلاً راجع به گوشت قرمز هم نهایتاً رابطه همبستگی سنجیده شده و نتونستند علیت رو بگن (Meat the Myths: Top 8 Carnivore Diet Misperceptions).
هنوز که هنوزه برام جالبه. یک تحقیق پیدا نمیکنید که بگه خوردن قند برای فلان بیماری مفید بوده. برعکس. هر جا مصرف قند دریافتی رو کم کردند، برای سلامت مفید بوده. از لحاظ آماری به این نتیجه رسیدم که اکثر چیزهای کم چرب، پرقند هستند :)) این دفعه که فروشگاه میرید میتونید دقت کنید. تازه برچسب سلامت هم روش خورده.
جدای از این بحثها، از اواخر بهمن تا روزهای اول اسفند، تهران بودم و پوشاک میخریدم. تقریباً هیچکدوم از لباسهای قدیمیام اندازهام نبود و دیگه قابل پوشیدن نبود. برای اولین بار بود که بازار بزرگ تهران رو رفتم و دیدم و فهمیدم دلار سبزه میدان یعنی چی.
مترو تهران هم جالب شده. تو هر ایستگاه میگن که آقایون وارد مترو خانمها نشن و خانمها هم حجاب داشته باشند. ولی کمتر کسی گوش میده.
چند باری هم رفتم استخر. پیادهرویم البته خیلی کمتر شده. نمیدونم چرا زیاد حال و حوصله ورزش کردن ندارم.
جمعبندی سال
سال ۱۴۰۳ هم با همه بحثهای خودش به اتمام رسید. گفتم بد نیست از مواردی که راجع بهشون تو این وبلاگ نوشتم یک ابرکلمات هم داشته باشم که اینطوری معلوم بشه چه چیزهایی تو ذهن من پررنگ بوده.
تا ماه بعد. بدرود.