به سبک و سیاقی که الان یک ساله ادامه پیدا کرده، گزارش دی ماه ۱۴۰۲ رو منتشر می‌کنم.

نسیم طالب

هنوز درگیر کتاب نسیم طالب (تو کتاب فریب خورده تصادف) هستم. تازه دارم می‌فهمم چی میگه این بشر. عملاً داره یه سری مباحث آماری مثل امید ریاضی و چولگی و احتمال بیشینه رو به زبان ساده و با مثال های متعدد توضیح میده.

ولی خیلی زیاد حرف می‌زنه. حوصله‌ام سر میره بعضاً. همین حرف‌ها رو میشد خیلی کوتاه‌تر و خلاصه‌تر هم نوشت.

کلاً با سبک زندگی فعلیم چندان نمیشه کتاب خوند یا حداقل من نتونستم جاش بدم.

درس گفتار سادگی و ساده زیستی

تو رفت و برگشت با موتور، درس گفتار استاد ملکیان رو حول سادگی و ساده زیستی تموم کردم و انصافاً لذت بردم. ملکیان با کلی شرح و تفسیر میگه که سادگی پدر همه فضیلت‌هاست و خب هر فضیلتی در غیاب سادگی عملاً به رذیلت تبدیل میشه. منم استدلال‌هاش رو دنبال کردم و به نظرم میاد درست میگه. اینه که می‌خوام سعی کنم در حد امکان زندگی ساده‌ داشته باشم و اصولش رو در زندگیم رعایت کنم.

احتمالاً اگر فرصت شد، می‌خوام ۴ تا ویس استاد رو بدم به یک سیستم تبدیل صوت به متن و بعدشم یه مدل زبانی که ازش خلاصه متن رو دربیارم و دوباره بخونمشون :) هم بخش ML جذابی داره و هم مدل زبانی داره. کلاً هم که بحث‌هاش خیلی مفیده.

ردیابی مدل‌ها

تو بحث ML، این ماه بیشتر با ابزارهای Experiment Tracking درگیر بودم و سعی کردم به خوبی بشناسمشون. تهش هم با کلی بررسی ابزارهای مختلف به این نتیجه رسیدم که هیچی بهتر MLFlow نیست. هم بحث لایسنس و این‌ها رو نداره. هم این که واقعاً کافیه و همه کارهایی که انتظار میره رو به خوبی انجام میده.

همچنان MLOps و کلاً سیستم‌سازی برام جذابه. این که متوجه بشم دقیقاً چطوری و با چه ابزارهایی میشه کاری کرد که وقتی یک داده جدید وارد سیستم میشه، داده پردازش بشه و مدل‌ها اتوماتیک آموزش ببینند و بعدشم خودش بره روی Production بشینه و بعدش استفاده بشه، لذت می‌برم.

خیلی چیز جالبیه این بحث CI/CD. خصوصاً تو ML.

اخیراً هم متوجه شدم که شاید معماری نرم‌افزار یا Software Architect هم برام جالب باشه. یه سری ویدئو یوتیوب که میدیدم خیلی جالب بود.

متمم و محمدرضا

این ماه با حرف‌های محمدرضا و متمم هم حول «هنر استعفا» و شغل جدید و مسیر شغلی و این حرف‌ها همراه شدم. به طور خاص مطالب زیر:

واقعیتش از زندگیم تو اینجا چندان راضی نیستم. این که هر روز ۸ صبح بیدار بشم و آخرش هم دیر به محل کار برسم (و به صبحانه هم نرسم) و شب هم ۷ و ۸ خسته و مونده برسم خونه، برام راضی‌کننده نیست. مشکل هم اکثراً با خود شهر تهرونه. یعنی تو محل کار با هیچ کس مشکلی ندارم و کارم هم برام جذابه. مدیرم هم ازم راضیه و خلاصه شرایط از نظر کاری اوکیه.

ولی هر جوری فکر می‌کنم می‌بینم که در مجموع از زندگیم راضی نیستم. یعنی اون حس رضایتی که من ۳ سال پیش با حقوق پایه کار تو یزد داشتم رو الان با حقوق بیشتر تو تهران ندارم. انگار این شهر برای یکی مثل من ساخته نشده.

حرف دکتر رنانی هم تو ذهنمه که یه جا میگه «تو تهران آب‌ها هم دارند می‌دوند، چه برسه به آدم‌ها».

بخوام واضح‌تر بگم به نظرم میاد مشکلاتم تو تهران، همون چیزهایی هست که خیلی‌های دیگه هم دارند و باهاش ساختند؛ مشکلاتی مثل ترافیک و آب و هوا و مسافت زیاد رفت و برگشت و اعصاب خرد مردم و از این بحث‌ها.

ولی احتمالاً اون‌ها مزیت‌هایی براشون داشته که در کل از زندگی تو تهران راضین. مثلاً از این که تهران این همه پارک و جاهای تفریحی داره راضین یا از خدمات خوبی که برای سرویس‌های مختلف میده.

ولی خب وقتی با خودم فکر می‌کنم می‌بینم که خانواده برام خیلی مهم‌تره. من این که نیم ساعت با پدر زنم صحبت کنم و بعدش یه تخم مرغ ساده دور هم بزنیم رو به فلان غذای عجیب غریب فلان رستوران گرون قیمت تهرون ترجیح میدم.

اوایل که اومدم تهران و دیدم ناراضیم فکر کردم مشکل از خوابگاهه که انقدر کوچیکه. بعد از یه سال جابه‌جا شدیم و اومدیم یه خونه ۸۵ متری تو یه محله خوب تهران اجاره کردیم. دیدم باز راضی نیستم. گفتم مشکل از دانشگاهه! دانشگاه کلاً چیز عبثیه. دفاع کنم، برم سرکار اوضاع بهتر میشه! بعداً رفتم سرکار و از شانس روزگار جای خوبی هم رفتم ولی باز دیدم راضی نیستم. گفتم مشکل از رفت و آمده؛ چون روزی ۴ ساعت تو مسیرم اذیت میشم. موتور خریدم و گواهینامه گرفتم و الان مسیرم خیلی کوتاه‌تر شده ولی باز نصف اون رضایتی که تو یزد داشتم رو ندارم! در واقع من و همسرم خوشحال نیستیم.

اینه که تصمیم گرفتیم برگردیم یزد. همون‌جایی که اون رفاه‌‌ها و اون مدل زندگی‌ها هست!

داستان یزد هم اینه که همه چی داره جز کار! مخصوصاً تو حوزه من که عمراً کار درست حسابی پیدا بشه. اینه که دارم مذاکره می‌کنم ببینم اگر شد، پوزیشن ریموت بگیرم و برگردم. احتمالاً دو هفته یک بار برگردم تهران که اگر نیاز بود جلسه‌ای داشته باشیم ولی اصل کارم ریموت میشه و باید با چالش‌های اون دست و پنجه نرم کنم.

خلاصه این ماه بیشتر از این که بخونم، نشستم با خودم فکر کردم ببینم چرا دو دوتام چهارتا نمیشه! قاعدتاً کلی هم گفتگوی دشوار(!) انجام دادم و چیزهایی که از محمدرضا یاد گرفته بودم، خیلی بهم کمک کرد.

سلامتی

برای سلامتی تصمیم گرفتم استخر برم، شنا کنم و فکر کنم ۶ ۷ جلسه هم رفتم. تو شنا هنوز نفس‌گیری رو خوب بلد نیستم انجام بدم. ولی راحت می‌تونم تو بخش عمیق کرال پشت برم.

من قبلاً وقتی می‌رفتم استخر، معمولاً می‌رفتم تو چهار متری دراز می‌کشیدم و استراحت می‌کردم (سال‌هاست به راحتی روی آب می‌خوابم). بعدشم یه کم جکوزی و سونا و مدتی هم حرف می‌زدیم و تموم میشد.

ولی دیدم روش دیگه‌ای هم برای استخر هست و از یکی از دوستان یاد گرفتم. میشه که مثلاً تعیین کرد که من می‌خوام ۵۰ دور عرض استخر رو طی کنم و خب می‌خوام این مدلیش کنم.

هنوز نفس‌گیری رو بلد نیستم خوب انجام بدم ولی این رو که انجام بدم دیگه اوکی میشه. حالا شاید روش شنا کردنم خیلی اصولی و این‌ها نباشه ولی بالاخره از این سمت استخر میرم اون سمتش.

مجدداً راجع به سلامتی تصمیم گرفتم که دیگه سریال نبینم! این تصمیم یک تصمیم مرتبه دومه چون من که مثل آدمیزاد سریال نمی‌بینم که مثلاً شبی یه قسمت ببینم. روزی یک فصل سریال می‌بینم (!). اینه که سریال بزرگی مثل Breaking Bad رو کلاً تو چند تا تعطیلی تمومش کردم. خیلی هم ذهنم درگیر شد و با این که سریال فوق‌العاده قشنگی بود ولی به نظرم نمی‌ارزه.

اینه که فعلاً تصمیم‌ گرفتم که دیگه کلاً سریال رو بگذارم کنار. همون‌طوری که تصمیم گرفتم بازی رو بگذارم کنار و همون‌طور که اینستاگرام رو چندین ساله کنار گذاشتم.

حالا ربطش به سلامتی چیه؟ موقع سریال تنقلات می‌خورم و دیگه حواسم نیست و چی می‌خورم و چقدر. بعدشم به ورزش و کارهای مهم‌تر نمی‌رسم. سریال دیدن مال کسیه که خیلی شیک و مجلسی شبی یه قسمت ببینه و بعدش بره دنبال کار و زندگیش.

چند شب هم رفتم پیاده روی اطراف خونه. البته پیاده‌روی رو بخاطر مشکل ناخن پا (که نیاز به عمل داشت)، نمیشد زیاد انجام بدم و پام خون میومد. الان خدا رو شکر بعد ۵ ۶ ماه پشت گوش انداختن پام رو عمل کردم و خب از ماه بعد دیگه مشکلی نباید داشته باشم.

راستی راجع به پادکست هم هیچ‌کاری نکردم. البته کلی مطلب آماده تو ذهنم دارم و تقریباً می‌دونم چه مسیری رو می‌خوام پیش برم. ولی واقعیت فرصتش پیش نیومده (و احتمالاً تو ماه آینده هم به سختی پیش بیاد) که پادکست ضبط کنم. اینه که فعلاً گذاشتمش کنار تا سر صبر و حوصله ضبط کنم.