طبق قول و قراری که با خودم گذاشتم، گزارش بهمن ۱۴۰۳ رو منتشر می‌کنم.

فکر می‌کنم یکی از بهترین ماه‌های سال‌های اخیر رو تجربه کردم. من سال‌هاست بی‌وقفه کار کردم و اگر هم جابه‌جایی شغلی بوده،‌ یه هفته هم بینش فاصله نگذاشتم. مثلاً یادمه، فردای روز کنکور کارشناسی رفتم سرکار. یا هیچ فاصله‌ای بین فارغ‌التحصیلی ارشد و استخدامم نبود. همین‌طور کار بعدی و بعدش.

پس فرصتی دست داد که روی خودم تأمل کنم.

از خودم بپرسم: من در زندگی چه نقش‌هایی رو پذیرفتم و هر کدوم از این نقش‌ها چه وظایفی دارند؟ کدوم‌ها رو عمیقاً دوست دارم و کدوم‌ها رو برای گذران زندگی (پول درآوردن) انتخاب کردم؟ چه اهدافی دارم و چرا؟ (Roles: Journaling your Life Roles - Journaled Life)

و زندگیم رو هرس کردم (علف های هرز در زمین برنامه ریزی شما - متمم).

متوجه شدم زندگیم سه بخش داره:

  • خودم: این بخش از نظر من میشه جاهایی که با خودم خلوت می‌کنم و فکر می‌کنم. این فعالیت‌ها رو به خاطر چیز دیگه‌ای انجام نمیدم. خودشون برام مهمن. کتاب خوندن و وبلاگ نوشتن و ضبط پادکست رو تو این دسته قرار میدم. حتی متمم هم به نظرم اینجاست.
  • رابطه: منظورم رابطه با همسر و خانواده و دوستان هست.
  • کار: فعالیتی که برای تأمین درآمد زندگی و همچین حس خوب مفید بودن انجام میدم. این که از مهارت‌هایی که دارم استفاده میشه و این بحث‌ها. کارهای اجباری مثل پروژه سربازی رو هم می‌گذارم اینجا.

فهمیدم که الکی سر خودم رو با کار شلوغ کردم. مثلاً نقش مشاور رو نباید می‌پذیرفتم. فهمیدم که باید از وقت سومی کم کنم و وقت اولی رو زیاد کنم. رابطه‌ رو هم دوست دارم همون‌طوری که بوده نگه‌ دارم.

انگار آدم اگر بهش فکر نکنه نقش‌های زیاد و بیش از حد برای خودش می‌پذیره که در توانش هم نیست و فقط فرسوده‌اش می‌کنه.

خلاصه ماه پر از فکر کردن و نوشتنی داشتم. یکی از مهم‌ترین چیزهایی که یاد گرفتم اهمیت نوشتن هست. نوشتن با تمرینی که مدت‌ها بود از محمدرضا شنیده بودم اما باور نکرده بودم. فکر هم نمی‌کردم که فایده داشته باشه. اما واقعاً مؤثره.

کتاب‌ها

یک فرصتی دست داد که با کتاب‌هام بیشتر وقت بگذرونم. ذهنیتم نسبت به کتاب‌خوندن عوض شده. اگر این‌طوری بهش نگاه کنیم که «کتاب باعث میشه معلومات آدم زیاد بشه»، صدسال سیاه کتاب نمی‌خونیم.

اما من به شکل گفتگو با بزرگ‌ترین متفکران در طول زمان می‌بینم. فکرشو بکنید. آدم می‌تونه با بزرگانی مثل ریچارد داوکینز و جفری هینتون، سر یک موضوع وارد گفتگو بشه و ببینه چی میگن.

به هر حال، کتاب‌های زیر رو مرور و یادداشت‌برداری کردم:

  • «از کتاب» محمدرضا شعبانعلی
  • کتاب دید اقتصادی: رشد و فروپاشی اقتصاد

یه نکته‌ای که از «از کتاب» یاد گرفتم اینه که مرور کتاب‌ها هم مهمه. نسبت پیشنهادی محمدرضا برای مرور، ۱ به ۴ هست. یعنی از هر چهار کتابی که می‌خونیم یکیش مروری باشه. بحث زندگی آهسته هم برام جذاب بود و دوست داشتم.

بخش‌هایی از کتاب‌های زیر رو هم خوندم:

  • «درست حسابی دعوا کن» از جان گاتمن
  • چهار هزار هفته: مدیریت زمان برای انسان فانی
  • کتاب Clear Thinking از شین پریش
  • کتاب The Master Algorithm
  • کتاب Almanak of Naval Ravikant
  • در ستایش بطالت برتراند راسل

کتاب چهارهزار هفته رو دوست داشتم؛ چون یک کتاب تیپیکال مدیریت زمان نیست. اتفاقاً رویکردی انتقادی نسبت به همه کتاب‌های مدیریت زمان داره و مسئله رو از سمت دیگه‌ای نگاه می‌کنه. حرفایی که می‌زد برام در راستای حرف‌های برتراند راسل تو در ستایش بطالت قرار می‌گیره.

شین پریش هم که کلاً پسندم شده. شفاف می‌نویسه و مفید.

کتاب The Master Algorithm رو هم به طور خاص خیلی دوست داشتم. از این نظر که میاد یک دسته‌بندی پنج گانه از الگوریتم‌های یادگیری ماشین ارائه میده و سعی می‌کنه کل قضیه رو بدون هیچ فرمولی توضیح بده. کاری به شدت سخت و ارزشمند که خوب هم انجامش میده. انقدری ازش خوشم اومد که احتمالاً چند وقت دیگه، بیام چند تا اپیزود درست کنم و تو پادکستم به بازخوانی کتاب و گفتن نکاتی ازش مشغول بشم.

متمم

این ماه به نسبت خیلی بیشتر داخل متمم چرخیدم و یاد گرفتم. خصوصاً راجع به تصمیم‌گیری و حل مسئله مطالعاتی داشتم.

به نظرم تا آخر این ماه، پروژه تصمیم‌گیری متمم رو هم انجام بدم و کم‌کم ترم مقدماتی رو می‌بندم و سمت ترم پایه میرم. البته فکر کنم خیلی از مباحث ترم‌های تکمیلی‌اش خیلی به درد من نمی‌خوره.

همچنین این ماه دو تا دوره زیر رو هم از متمم دیدم:

  • روانشناسی رقابت در کسب و کار و زندگی
  • شصت نکته در مذاکره

هوش مصنوعی

کتاب The master Algorithm رو که گفتم. دکتر رهبان استاد دانشگاه شریف هم یه کورس قشنگی به نام System 2 in AI دارند درس میدن که به نظرم مفید بود.

راجع به کار با یک شرکتی به توافق رسیدم. این دفعه چند تا چیز هم یاد گرفتم.

یکی این که من زود به آدم‌ها اعتماد میکنم (به نظرم کار غلطی نیست). اما باید از یک جایی به بعد که نشونه‌های مختلف راجع به عدم صداقت می‌بینم، دیگه اعتماد نکنم. آدم دورو کم نداریم.

دوم این که تو مذاکره حقوق معمولاً خودم رو دست کم می‌گرفتم. این بار یکی از دوستانم بهم یادآوری کرد که معمولاً به خاطر یه کم بیشتر کسی رو رد نمی‌کنند و اتفاقاً اگر بخوای با هر وضعیتی با سیستم اونها راه بیای، ریجکت می‌کنند.

یک تغییری هم که رخ داده، اینه که می‌خوام به جای ۵ روز تو هفته، ۴ روز کار کنم و یک روز برای خودم وقت بگذارم. منظورم پادکست و وبلاگ و علی الخصوص کتاب خواندن هست.

به قوای محمدرضا، تا تغییر جدی در درصد تخصیص زمان به کارها نداشته باشیم، حرف‌زدن راجع به تغییر در سبک زندگی بی‌معناست.

هدفم هم اینه که این یک روز رو برم کتابخانه مرکزی و مطالعه کنم. یک روز هم برای پادکست یا وبلاگ وقت بگذارم. خیلی حرف دارم که ننوشتم.

می‌خوام حداقل چند ماه این کار رو تست کنم ببینم چقدر می‌تونم در عمل از وقت‌ آزادشده استفاده مفید بکنم (ایده این کار رو از ناوال راویکانت گرفتم).

یوتیوب

چند ساعتی در محضر دکتر مسعود نیلی بودم و به حر‌ف‌هاش گوش دادم. حقیقتاً انسان خوش فکری هست. جدای از بحث اقتصاد که متخصص هست، راجع به اهمیت سؤال خیلی صحبت می‌کنه. طرز فکر ایشون که سؤال بسیار مهم‌تر از جواب هست، باعث میشه که آدم بیشتر به سؤال فکر کنه.

‌اپیزود ۹۳ و ۹۴ پادکست سکه از پویا ناظران رو هم گوش دادم و به نظرم جالب بود. فکر می‌کنم ارزش وقت‌گذاشتن در حد پادکست رو داشته باشه.

راجع به اقتصاد روز به روز بیشتر دارم به این نتیجه می‌رسم که چپ اقتصادی، خیلی تخیلی صحبت می‌کنه و کسانی که چپ‌گرا هستند، هدف‌شون درست‌کردن یک سیستم از بالا به پایین برای کنترل همه چیز هست. حداقلش اینه که تا الان نتونستم تو یوتیوب ببینم که یک چپ و یک راست با هم صحبت کنند و چپ اقتصادی بسیار ضعیف عمل نکنه.

یه کم هم در خدمت جردن پیترسون بودم. خیلی تند حرف می‌زنه ولی حرفاش جالبه. حداقلش اینه که مطمئنم مدل Big-Five که بخش بزرگی از دوره‌اش رو به اون می‌پردازه مدل علمی‌ای هست. ولی هنوز یه کم بهش مشکوکم. شک از این نظر که برام مهمه حرف‌ها و مدل‌هایی که ارائه میده علمی باشه و از خودش نظر شخصی نده و هنوز نتونستم بفهمم که چقدر معتقد به سیستم علمی هست.

مثلاً حرف‌هایی که راجع به IQ می‌زنه رو تا خودم یه کم بیشتر بررسی نکنم و مطمئن نشم، نمی‌تونم ازش قبول کنم.

سلامتی

راجع به سلامتی، متأسفانه پیشرفتی نداشتم و پس‌رفتی هم نداشتم. دو ماهی هست که هیچ تفاوتی نکردم و برام سؤال شد که چرا؟

چند تا جواب براش دارم. اولاً این که روزه مداوم و اعتقاد به این که صبحونه‌ خوردن به هیچ وجه مفید نیست، تونسته وزنم رو ثابت نگه داره. (شاید براتون جالب باشه، چالشی که با روزه گرفتن طولانی‌تر در حد چند روز دارم گرسنگی نیست! چالش اینه که آدم حوصله‌اش سر میره!)

دوم این که می‌تونم بگم تو دو ماه گذشته حداکثر یک هفته، تو Ketosis بودم. نکته‌اش اینه که کتوژنیک خیلی باینری هست و فقط وقتی فایده داره که کربوهیدرات دریافتی نهایتاً ۲۰ ۳۰ گرم باشه (هر کسی متفاوته ولی حدوداً همین‌هاست).

تو این چند وقت کربوهیدرات رو برای خودم ریلکس کرده بودم و می‌گفتم حالا یه کم اشکال نداره و این‌حرف‌ها. میوه هم متأسفانه کمابیش می‌خوردم. عمداً میگم متأسفانه. میوه باعث میشه گرسنه‌ام بشه و هی بیشتر بخوام هله هوله بخورم.

روز به روز بیشتر دارم به این حرف ایمان میارم که میوه مکانیزمی برای ذخیره چربی هست و اجداد ما هم فقط بصورت خیلی محدود می‌خوردند. اون هم برای این که تو زمستون بسوزونند و از نظر تکاملی مفید بوده.

اما برای من مفید نیست. از کتوسیس پرتم می‌کنه بیرون. بیرون اون فضا، ابزاری برای دفاع از خودم ندارم. همیشه گرسنه‌ام میشه و به ریزه‌خواری میفتم. اینه که به نظرم بهتره جایی بمونم که روی خودم تسلط دارم.

ولی یه سختی‌ای که هنوز نتونستم حل کنم اینه که تا چطوری می‌تونم وقتی جایی رفتم و میوه بهم تعارف شد، نخورم؟ نخوردن نون و برنج چندان عجیب نیست. اما میوه خیلی چالشی هست. خصوصاً که ممکنه ببینید طرف با گوشت قرمز و انواع سس و پنیر و چربی (حتی چربی اشباع) هیچ مشکلی نداره ولی با میوه داره.

احتمالاً شما تنها فردی نیستید که تعجب می‌کنید. دیشب با دو تا از آشنایان که پزشک هستند، این بحث پیش اومد و یکی‌شون گفت «حالا پنج سال دیگه پشیمون می‌شی. حرفات خیلی عجیبه.» اون یکی هم گفت که «زیاد فکرش نکن دکتر. من چند شب نشستم کلی کتاب‌های پزشکی رو زیر و رو کردم و راجع به چرخه اسید و باز و فلان و فلان خوندم و نهایتاً هم نفهمیدم چی شد. ولی آزمایش‌هاش خوبه و ظاهراً این چیزهایی که میگه کار می‌کنه.»

به نظرم آدم اگر با کتاب‌ها و مقالات قدیمی نگاه کنه، حرف‌هام خیلی ترسناک به نظر میاد. اما اگر آدم تحقیقات جدید رو نگاه کنه، متوجه میشه که شکی در تغییرات مثبتش نیست. تو یوتیوب هم که البته ریخته. من چون اخیرا کلاً تو یوتیوب جردن پیترسون رو می‌بینم، این ویدئو مصاحبه‌اش ازش به چشمم اومد.

راجع به سلامتی هم نکته مثبتش اینه که خیلی بیشتر پیاده‌روی کردم و چند باری هم رفتم استخر.

فکر کنم یکی از طولانی‌ترین گزارش‌هایی شد که نوشتم و مشخص شد که چقدر ذهنم درگیر چیزهای مختلفی بوده. اما بهتره خودم رو سانسور نکنم.

تا ماه آینده بدرود.