ماه آذر. بالاخره بعد از چندین سال، یه بارون درست حسابی تو یزد اومد. همین چند روز پیش بود. پیشبینی شده بود که برف هم میاد و ظاهراً تو شهرهای اطراف اومده. ولی تو خود یزد انقدر نیومد.
سرمای یزد خشکه و استخوانسوز. من رو یاد دوران راهنمایی و دبیرستان میاندازه. یادمه بچه که بودم، هوا خیلی سردتر بود. مدارس هم به این سادگیها تعطیل نمیشد و برف جزئی از زندگی بود.
الان هم جالب شده. بچهها رو تعطیل نمیکنند و میگن مدارس مجازی باشه. کلاسهایی که هم ما میدونیم به دردی نمیخوره و هم خود معلمان (+). بگذریم.
من یک تقویم فیزیکی دارم که ماهانه برای هر روز یک رنگ رو ثبت میکنم. احتمالاً آخر سال که همه روزهای سال رنگ شد، اینجا هم بگذارم.
برای اکثر روزهای ماه آذر یا سفر و تجربه جدید (نارنجی) بوده یا پربازده و چالشبرانگیز (آبی و بنفش). این حجم تجربه جدید و Explore کردن برای من کمسابقه است.
سفر به جنوب
اوایل ماه به جنوب سفر کردیم. حدس من این بود که آخرین فرصتی هست که میشه سفر رفت و تا تقریباً ۷ ۸ ماه دیگه احتمالاً نمیتونیم جایی بریم.
شیراز و بندر کنگان و بوشهر و بندر گناوه جاهایی بود که رفتیم. بوشهر خیلی شبیه یزد بود. انگار یزد رو گذاشتند کنار دریا!
کثرت درختهای نخل، صورتهای آفتاب سوخته مردم، نسل قدیم مذهبی، جادههای بیابونی و شتر و مردم خاکی چیزهایی بود که توجهم رو جلب کردند. حتی معماری خونهها هم شبیه بود. معماری حیاط مرکزی و بادگیرها خیلی تو چشم میزد.
راستش فکر میکردم از بوشهر (که مرکز استان هست) بیشتر خوشم بیاد. ولی اقامتگاه ساده تو بندر کنگان خیلی بیشتر بهم چسبید. شب هم که میشد از روی روف گاردن میشد مردم رو دید که تو خیابون خلیج فارس دور دور میکردند.
بندگان خدا اسم همه خیابونهای کنار دریا رو گذاشتند، «خلیج فارس» و فکر کنم چند صد کیلومتر خیابون همهاش اسمش همین بود.

خیلی چیزهای جدید تجربه کردم. از مغازههای ته لنجی گرفته تا انواع ماهی و میگو. تعداد زیادی از غذاهای عربی رو هم تست کردم: شاورما، مطبل، حمص، مندی دجاج.
تو مغزها هم با «گردو آمریکایی» آشنا شدم که خیلی خوشمزه است. همون «ماکادمیا» هست که انگار شکلاتی کاراملی شده :))
تو جنوب خیلی به خرما و مشتقات اون هم اهمیت میدن. همون مشتقاتی که تو یزد هم فامیلها درست میکردند و ما نمیدونستیم اسمشون چیه.
خلاصه برای من که تا حالا اکثر مسافرتهام مسیر همیشگی یزدیها بوده، جذاب بود. مسیر همیشگی یزدیها مشهد و شمال هست. جاهای تکراری. غذاهای تکراری. کارهای تکراری.
اصلاً تو یزد سفری که به تنهایی تفریحی باشه، زشته. حتماً باید یه زیارت هم کنارش باشه که خدا و خرما و این حرفا رعایت بشه. اینه که تصمیم گرفتم تا حداقل چند سال آینده سمت مشهد نرم. فکر کنم ۱۵ ۱۶ باری مشهد رفتم و همین مشهد باعث شده بود کلاً از مسافرت خوشم نیاد.
از جمله چیزهایی که خیلی برام جذابه اینه که هم خودم و هم همسرم، هر جا خریدی چیزی انجام میدیم لاگ میکنیم. اینه که الان به راحتی میتونم لاگهای یک ماه پیش رو ببینم که دقیقاً چه چیزهایی خریدیم. برای پلتفرم هم سختش نکردیم. یک کانال تلگرامی مشترک برای فقط همین کار درست کردیم.
اهمیت این لاگها تو بلندمدت مشخص میشه. مثلاً مکانیک قبل سفر پرسید تسمه تایم ماشین آخرین بار کی عوض شده؟ اینطور چیزها رو آدم یا باید حافظه پولادین داشته باشه یا یک سیستم قابل اطمینان برای لاگ کردن. وگرنه یادش نمیمونه.
برنامهنویس فولاستک
با تغییرات گسترده LLMها روی فیلد، روز به روز دارم بیشتر به دولوپر فول استک نزدیک میشم. الان برای فرانت کد React میزنم و بکاند و دیتابیس رو هم با پایتون و SQL مدیریت میکنیم. من ماه پیش هیچ ایدهای از React نداشتم و الان خیلی راحت میتونم کد بزنم!
فکر میکنم دیگه به این طریق که آدم بره یک جا و تخصصی ML یا Front کار کنه امکانپذیر نیست.
این که آدم فقط درگیر بحثهای دادهای نباشه و سمت محصول هم کد بزنه، به نظرم جذابه. باعث میشه تأثیرگذاری بالاتر بره. کی فکرشو میکرد یک زمانی بشه انقدر خوب با مدلهای زبانی کد زد که یک برنامهنویس کار چند نفر رو انجام بده؟
در ضمن راجع به کوبر (Kubernetes) هم خیلی یاد گرفتم. فهمیدم کوبر چیه، پاد چیه، Helm به چه دردی میخوره و قص علی هذه.
کتابها
کتاب Almanak of Naval Ravikant رو دوباره دست گرفتم و از آموزههای ناوال عزیز لذت بردم. واقعاً خیلی قشنگ صحبت میکنه.
کتابهای زیر رو هم هنوز دارم ادامه میدم:
- مانایی پیتر عطیه
- پرورش کودکانی با هوش هیجانی بالا اثر جان گاتمن
البته در کل زیاد مطالعه نداشتم.
اکابر
اکبرها یعنی سلطان و آرام و پسته و پاستیل رو دادیم رفتند. چارهای نبود.
با سلطان خاطرات زیادی داشتم. خصوصا همسرم که وقتی تهران بودیم کلی باهاش وقت میگذروند. بعدش شوهر کرد و مدتها رابطهشون اینطوری بود که آرام، سلطان رو دوست داشت و سلطان، با همسرم خوشحالتر بود و محل به آرام نمیداد. دیگه همسرم با لطایف الحیلی که توضیحش هم سخته، رابطه سلطان با آرام رو خوب کرد.
بعد مدتی دوتایی تو همه جای خونه دنبال جای تنگ و تاریک بودند. یک بار توی هود آشپزخونه میرفتند، یکبار دیگه توی سطل اشغال.
تا دیگه براشون لونه خریدیم و آرام تا لونه رو دید عاشقش شد و سلطان هم بعد تایید همسرش، بررسی کرد و اعلام مالکیت کرد. اعلام مالکیت تو عروسهلندیها یک برنامه خاص داره. به گوشه گوشه لونه میرن و ژست خاصی میگیرن که مال منه.
دیگه خلاصه کنم که از اونجا به بعد ۴ تا تخم گذاشتند و مگر کسی جرئت داشت نزدیک لونه بشه. جوری نوک میزدند که دست آدم خراش برداره. خیلی جدی و بدون شوخی.
بعدش همسرم تا مدتها با سرنگ بهشون غذای تقویتی میداد تا بچه هاش بزرگ شدند. البته سلطان و آرام خودشون هم غذا میدادند و کم کاری نمیکردند.
امیدوارم زندگی بهتری رو بدون ما داشته باشند.
سلامتی و نکات دیگر
تو بحث سلامتی هنوز مرتب باشگاه میرم و نکته خاص دیگهای نیست. جز این که پام بهتر شده و الان میتونم بدوم. اینطور که پیتر عطیه میگه VO2Max خیلی شاخص مهمی هست و دویدن بسیار بهش کمک میکنه. پارک هفتم تیر برای این ورزش این شکلی و پیادهروی عالیه. اخیراً هم یک جایگاه مخصوص برای ورزش صبحگاهی اضافه کردند. راستش من فکر میکردم طبق روال همیشگی شهرداری یزد، میخوان این پارک رو هم تبدیل به «مسجد» کنن ولی خوشبختانه این اتفاق هنوز نیافتاده.

نکته دیگهای که دارم بهش پی میبرم اینه که ایمیل، نرمافزار مدیریت وظایف (Task Manager) نیست. تلگرام، Task Manager نیست. دیسکورد نیست. آبسیدین Task Manager نیست.
به نظرم اشتباه بود که پیامهای تلگرام رو Unseen میکردم که حواسم باشه فلان کار رو بکنم. ایمیل رو Unread میکردم که یادم نره فلان چیز رو بفرستم. درست نیست چند تا نرمافزار یک کار رو بکنند. برای مدیریت وظایف آدم باید یک جا بره. نه این که هر جا رفت یادش بیاد فلان کار هم هست که انجام نداده.
یه بحث دیگه هم هست که چند روز پیش بهش فکر کردم. یه جا یه پیامی از محمدرضا دیدم و به این فکر افتادم که من اخیراً بیش از حد دارم مهمونی میرم. فهمیدم مهمونیها داره بلندپروازیام رو ازم میگیره. من همینجوری دارم راه میرم برای خودم ایده میدم. ایدههام زیادن و وقت برای پیادهسازی خیلیهاشون ندارم. این که وقت ندارم شاید بخاطر اینه که بیشاز حد بیرون میرم.
تازه خسته هم میشم؛ یعنی بعد از مهمونی تازه میخوام استراحت کنم که انرژی بگیرم. اینه که تصمیم گرفتم تا مدتی روابطم رو محدودتر کنم و الکی وقت نگذارم.
این بود از این ماه من. تا ماه بعد بدرود.