طبق روال ماههای قبل، گزارش توسعه فردی این ماه رو منتشر میکنم.
آموزشی سربازی
از ابتدای این ماه تا همین دیروز درگیر دوره آموزشی بودم. تو پادگان ۰۱ ارتش دوره آموزشی رو گذروندم و انصافاً دورهای سرتاسر بیهوده و عبث بود. یعنی جوری برامون برنامه چیده بودند که از صبح تا شب مشغول باشیم ولی هیچ کاری نکنیم.
تنها نکته مثبتش پیداکردن دوست بود. دوستهایی از حوزههای مختلف؛ پزشک، جراح قلب، مدیرعامل، برنامهنویس، معاملهگر بورس.
یه سری حلقه مهارتی هم داشتیم که بچهها خودشون برگزار میکردند و راجع به حوزه کاریشون، صحبت میکردند. منم دو تا حلقه «هوش مصنوعی در پزشکی» و «یادگیری ماشین» رو برگزار کردم و با بچهها نشستیم دور هم راجع به هوش مصنوعی صحبت کردیم.
من هر حلقه مهارتی که تونستم رو شرکت کردم. مهم نبود موضوعش «درد قفسه سینه» باشه یا «نرمافزار Comsol» یا «فینتک». همین که میتونستم به جای کلاسهای نظامی (که اصلاً کلاس نبود و یک مونولوگ خستهکننده بود و خیلیوقتها طرف خودش هم بلد نبود)، برم با دغدغههای کاری و رشتههای دیگه آشنا بشم، کافی بود.
اینجا متوجه شدم که به طور خاص، یک محدودیت هم دارم. من در طول روز یک حجم معینی از پرپوچ و مهمل رو میتونم تحمل کنم. وقتی بیشتر از اون بشه سرم درد میگیره و اعصابم خرد میشه. اینه که کمکم مهارتهای جالبی در من شکل گرفت. مثلاً این که روی صندلی سفت و صاف بدون این که سرم خم بشه، خواب برم :)
تو دانشگاه اگر استادی این حجم از خزعبلات رو به هم میبافت، قطعاً باهاش دعوام میشد و حذف میکردم. ولی خب تو پادگان نه تنها هیچ تأثیری روی اون استاد نداره، بلکه طبق قانون نظامی «تنبیه برای همه و تشویق برای یک نفر»، همه تنبیه میشدند. این بود که در کل مدت دم نزدم.
شاید ۵۰ سال پیش یادگیری مباحثی که به عنوان رزم مقدماتی یا معارف جنگ میگن مفید بوده ولی الان به نظرم هیچ نکتهای نداره. جالب این که خودشون هم میدونستند که مطالبی که به ما میگن به درد ما نمیخوره.
زیاد شنیده بودم که میگفتند سربازی آدم رو مرد میکنه مخصوصاً تأکید داشتند روی دوره آموزشی که خیلی مفیده. من راستش نفهمیدم زندگی تو محیط پادگان و در کل خدمت سربازی چه کمکی به مرد شدن میکنه.
اتفاقاً به نظرم محیط پادگانی به رفتارهایی پاداش میده که اصلاً برای یک جامعه مفید نیستند؛ مثلاً میدیدم بچههای وظیفه برای این که یک مرخصی بگیرند، چقدر به تملق و چاپلوسی میافتادند.
یا این که تو محیط پادگان آدم یاد میگیره که هیچوقت به هیچچیزی اعتراض نکنه و صرفاً یک سرباز بلهقربانگو باشه؛ خودش رو الکی مشغول یه کاری بکنه وگرنه بهش یه کار الکی میدن که بیکار نباشه.
رمان
اواخر هفته دوم دوره بود که هنگام رژه یکی از بچهها غش کرد و افتاد. از اونجا بود که دیگه رژه خیلی خیلی کم شد و اکثر کلاسهامون داخل مسجد برگزار بود.
تو این دو هفته دو تا رمان «کتابخانه نیمهشب» و «کوری» رو خوندم. کتابخانه نیمه شب بدک نبود ولی کوری عالی بود. از اون داستانها بود که آدم با خودش میگه که دیگه از این بدتر امکان نداره بشه ولی میشه.
رمان کوری جنبههای حیوانی نسل بشر رو خیلی خوب به تصویر میکشه. فقط مشکلش این بود که ترجمهای که داشتم خیلی بد بود و یه قسمتهاییش رو اصلاً نمیشد فهمید.
اخیراً ۴ ۵ تا کتاب با ترجمه بد خریدم. تو خرید ترجمه کتاب باید خیلی بیشتر دقت کنم. متأسفانه سانسور کتابها - مثل فیلمها - هم خیلی باب شده و حتی بعضی انتشارات نسخه انگلیسی کتاب رو هم سانسور میکنند. اینه که آدم باید کلی وقت هدر بده، تا بتونه یه کتاب رو همونجوری که بوده، بخونه. انگار یک سری آدم به جای نویسنده تشخیص دادند که بعضی مطالب در شأن نویسنده نبوده و بدون این که فکر کنند چه اهمیتی در روند کتاب داره، حذفش کردند.
پادکست
پنجشنبه جمعهها اجازه میدادند که بیایم خونه و مثل آدم زندگی کنیم. تو همون مدت تونستم قسمت سوم از پادکست ایستگاه هوشمصنوعی رو ضبط و منتشر کنم. به قسمت بعدیش هم فکر کردم ولی هنوز ضبط نکردم. ولی در همین حد هم کافیه.
این ماه که ماه عبثی بود ولی امیدوارم از ماه بعد فعالیتهای عادی زندگیم رو از سر بگیرم.