در این پست میخوام تجربه دوره آموزشی که در آبان ۱۴۰۲ در پادگان ۰۱ ارتش گذروندم، رو براتون تعریف کنم. این پست به درد کسانی خواهد خورد که میخوان تو دوره آموزشی نخبگان شرکت کنند و میخوان بدونند چه چیزی در انتظارشون خواهد بود.
قبل از رفتن به دوره تجربه خیلی از بچهها رو خونده بودم و توقعم بالا رفته بود. خصوصاً این که قدیمیترها میگفتند: «۰۱ هتله». فایل صوتیای که گوش دادم و خیالم از این بابت راحتتر شد، تجربه آموزشی 01 - اردیبهشتماه 1402 بود. یکی از دوستان زحمت کشیده بود و تجربیاتش رو بصورت ویس منتقل کرده بود. کار ایشون بسیار ارزشمنده ولی دوره ما تفاوتهای زیادی با دورههای قبلی داشت که من سعی میکنم این تفاوتها رو اینجا بگم.
سپاه یا ارتش
من چند تا از دوستانم مرداد ۱۴۰۲، دوره نخبگی سپاه رفته بودند و وقتی ازشون میپرسیدم اوضاع چطوره، میگفتند که بیشتر آفتاب اذیتشون میکنه. اینطور که شنیدم گرما و سرما تو پادگان سپاه واقعاً اذیتکننده بوده.
البته انتهای دوره کمی اذیتشون کردند و یک اردوی چند روزه بردنشون. علتش هم این بود که سرکلاس یکی از اساتید یکی از بچهها با استاد بحثش شده و استاد ناراحت شده و بعد اذیتشون کردند. اینطور که فرماندهها میگفتند مشابه این رو قبلاً در ارتش هم داشتیم.
از این مورد که بگذریم، تو انتخاب بین سپاه و ارتش فاصله هم به نظرم مهمه. کسانی که نخبگی برن ارتش میفتن شرق تهران و اونهایی که بیفتن سپاه میرن طرفای غرب (تو جاده کرج).
البته برای بعضی هم داستان سفارت و ویزای آمریکا و اینها هست که دوست ندارند سپاه بیفتند. تا اونجا که من میدونم تو کارت قید نمیشه که شما آموزشی کجا بودید، بلکه قید میشه ستاد مشترک نیروهای مسلح؛ ولی بعضاً از عکس روی کارت میشه تشخیص داد که کجا آموزشی بودید. حتی اگر اون هم نباشه، دروغ گفتن ممکنه داستانساز بشه.
البته من بعید میدونم، کسی صرفاً به خاطر این که مجبور بوده یک ماه آموزشی بیفته سپاه براش مشکلساز بشه. ولی باز هم انتخاب با خودتون هست. بسته به این که چه تاریخی کاربرگ رو پر کنید و برگه سفید بگیرید، کاملاً مشخصه که سپاه میفتید یا ارتش.
کارهای اداری
بنیاد نخبگان کلی روال داره که تو گروهها راجع به بهش صحبت کردند و دوباره نمیخوام تکرار کنم. ولی چند تا نکتهاش برام مهمه که بگم.
خلاصه بحث اینه که اول میرید تو سایت نخبگان اطلاعاتتون رو وارد میکنید. بعد با بنیاد تماس میگیرید که گزینه صیاد شیرازی رو براتون فعال کنند و بعد تو سایت درخواست میدید. میگن که اگر امتیازتون بالای ۱۰۰ باشه، نخبگی احراز میشه و زیر ۱۰۰ میره کمیته بررسی میشه.
بعد بنیاد یک سری مدارک ازتون میخواد و به مرحله مهمی به نام «ارسال کاربرگ» میرسه. اینجا نباید جلو برید. باید دست نگه دارید تا از یک جا «نامه اعلام نیاز» بگیرید و بعد کاربرگ رو پر کنید. در واقع چند ماهی وقت دارید تا کاربرگ رو پر کنید.
بعد «ارسال کاربرگ»، بنیاد نخبگان شما رو به داعا ارجاع میده. داعا در واقع مسئول سربازی شماست. داعا شما رو دوره آموزشی میفرسته و داعا شما رو بین ارگانهای مختلف توزیع میکنه. اگر نامه اعلام نیاز نداشته باشید، داعا هر جا دلش خواست توزیع میکنه. البته اگر داشته باشید هم داعا ممکنه به اونجا تخصیصتون نده ولی شانس قبولیتون بیشتر میشه.
کلاً کار بنیاد نخبگان اینه که یک نامه نخبگی به شما میده و بقیه کار با داعا هست. داعا سایت هم داره ولی کلاً حضوری باید برید و ریسکاش رو نکنید. معمولاً اینطوریه که نامه احراز نخبگی بنیاد شنبهها به داعا ارسال میشه و اگر زود نجنبید، داعا ممکنه تا یکشنبه شما رو تخصیص داده باشه!
اینکه از کجا اعلام نیاز بگیرید و اصلاً چه جاهایی میتونند اعلام نیاز بدن، کلی پیچیدگی داره که نمیخوام واردش بشم ولی ترجیحاً تو گروه تلگرامی صیاد شیرازی (سربازی) عضو بشید که اونجا همه اطلاعاتی راجع به این زمینه هست.
خلاصه بعد از این که داعا شما رو به یک جا تخصیص داد، میرید پلیس +۱۰ و برگه سبز میگیرید (که مال من اصلاً سبز نبود و سفید بود ولی همه بهش میگن برگه سبز). بعد داعا اتوماتیک شما رو از هر پادگان و ارگانی که تخصیص داده بشید برمیداره و میاره پیش خودش. پس نگران این قضیه نباید بشید. سپاه و ارتش هم نداره. شما سرباز ستاد مشترک میشید و از قبل کاملاً مشخصه که کدوم پادگان قراره آموزشی رو سپری کنید (بر اساس زمانی که درخواست میدید). کلاً هم فقط دو تا پادگان هست و هر دو تو تهرانه و قاعدتاً دوستانی که تهران نیستند، این یه ماه رو باید بیان تهران.
بعد از دوره هم کلاً دیگه سر و کارتون با اون ارگانی هست که باهاش توافق کردید. ممکنه اصلاً دورکار باشید. ممکنه پروژهای باشید. ممکنه هم بگن هر روز برید اونجا. پس چیز خاصی نمیشه راجع به بعدش گفت.
تو بقیه پست راجع به پادگان و علی الخصوص پادگان ۰۱ ارتش صحبت میکنم.
خلاصه دوره
روزهای اول دوره که به پیدا کردن لباس و کلاه و کلاً گرفتن وسایل استحقاقی و غیراستحقاقی (وسایلی که باید بعداً پس بدید) مشغول خواهید بود. در حیناش هم آموزشهای نظامی سفت و سخت بهتون میدن و همزمان سعی میکنند که برنامه سین (ساعت یگان نظامی) دقیق اجرا کنند.
به همین خاطر روزهای اول تقریباً هیچ وقتی برای استراحت وجود نداره و خب همه اوقات استراحت شما با ایستادن تو صف برای یک چیزی پر میشه. اینجاست که آدم میفهمه که چطوری میشه در طول روز مشغول بود ولی هیچ کاری نکرد یا این که چگونه میتوان بیهودهترین کارها رو به غیربهینهترین شکل ممکن انجام داد.
روزهای اول اجازه استفاده از موبایل و مرخصی هم نیست. اجازهاش وقتی صادر میشه که افتتاحیه انجام بشه و امیر (همون فرمانده کل مرکز) تشخیص بده. زمان ما اینطور بود که دوشنبه رفتیم و چهارشنبه اجازه موبایل دادند و پنجشنبه هم افتتاحیه بود. تو مراسم افتتاحیه بچهها از امیر اجازه گرفتند که روزبرگ بشن و پنجشنبه بعد از ظهر بالاخره گذاشتند بیایم خونه. روزبرگ به این معنی هست که هر روز برگ مرخصی پر کنند و بعدازظهرها برن خونه.
روزهای اول با اختلاف بدترین روزهای دوره هستند. هیچ وقت استراحتی نیست و معمولاً فرمانده گروهان هم داخل آسایشگاه میخوابه. از همون چهار صبح هم فرمانده بیدارتون میکنه و تا ده شب (که ساعت خاموشی هست)، دارید اینطرف اونطرف میرید.
پوتین هم واقعاً اذیت میکنه و درآوردن و پوشیدنش مصیبتی هست. تو همین روزهای اول هست که بچهها اکثراً پاهاشون تاول میزنه یا پاشون عرقسوز میشه.
آموزشهای ٰرژه هم هست. اوایل همینطوری دست خالی رژه میٰرید و بعد از مدتی ژ-۳ رو هم میدن و میگن چهاربند فانسقه هم ببندید و رژه برید. زمان ما، رژهها تا هفته دوم کاملاً برقرار بود و اتفاقاً بعضاً حتی بیشتر از سربازی عادی رژه میرفتیم؛ چون آموزشی عادی روزی ۲ ساعت ٰرژه داره ولی ما روزهای اول، روزی ۴ ساعت رژه داشتیم.
تقریباً هر روز هم ورزش صبحگاهی یا رژه صبحگاهی داشتیم. اینها تا وقتی خیلی سفت و سخت ادامه پیدا کرد که یکی از بچهها سر رژه غش کرد و آمبولانس اومد و یکی دیگه از بچهها هم براش مشکل پیش اومد (تقریباً اواخر هفته دوم). از اونوقت دیگه رژه بسیار بسیار محدود شد و ورزش صبحگاهی هم کلاً کنسل شد.
در این مدت برنامهها دو دسته بودند: اول برنامههای نظامی که تو ظل آفتاب و گرما تو میدون رژه برگزار میشدند و نمیشد استراحت کرد و دوم برنامههای داخل مسجد. تو این شرایط میشه تصور کرد که مسجد برای ما حکم بهشت رو پیدا میکرد. جایی که میتونستیم بالاخره روی صندلی بشینیم و قدری استراحت کنیم (شاید هم یک چرتی بزنیم که اکثراً همینکار رو میکردند).
هفته سوم و چهارم دوره تو سراشیبی افتاد و هی راحتتر شد. هفته سوم کلاسهای معارف جنگ داشتیم که عملاً همش مسجد و سالن دیوسالار بود و هفته چهارم هم اکثراً بازدید از نمایشگاههای نیروهای چهارگانه ارتش بود. هفته چهارم عملاً تا حد زیادی بیکار هم بودیم و خودشون هم نمیدونستند چیکار بکنند.
آخرین اتفاق دوره هم میشه اختتامیه. بچههای دوره ما تو طول دوره خیلی بچههای آرومی بودند به این امید که اختتامیه (مثل دورههای قبل) چند روز زودتر برگزار بشه و بریم دنبال کارمون. ولی خب اینها ذرهای کوتاه نیومدند. از بیبرنامگی، حاضر بودند برامون فیلم سینمایی پخش کنند ولی ما رو زودتر ول نکنند.
نهایتاً هم دوره با یک روز تأخیر به جای ۲۸ روز، ۲۹ روز طول کشید و تموم شد. تو اختتامیه هم بهمون یک عدد لوح تقدیر و گواهی پایاندوره و یک هدیه - ساعت مچی - دادند. دوره آموزشی هم کلاً یک ماهه ولی خودمونیم چون پنجشنبه جمعهها رو تقریباً به همه (خصوصاً متأهلان) مرخصی میدن، عملاً ۲۲ روز میشه.
برنامه سین
یه ارتش هست و یه برنامه سین. کل تلاش فرماندهان اینه که این برنامه مو به مو اجرا بشه. اینجا بد نیست قسمتهای برنامه سین رو توضیح بدم.
رژه
با اختلاف مزخرفترین قسمت برنامه همین بود.
اوایل میرفتیم میدون رژه و دست خالی رژه میرفتیم. بعد کمکم که دیدند رژهها خوب شده، فرماندهان بالاتر هم میاومدند و جلوشون چند بار رژه میرفتیم تا «خیلی خوب» بگیریم.
این خیلی خوب گرفتن هم مسئله بود؛ چون اگر گروهان «خیلی خوب» نمیگرفت، مشکل مرخصی پیش میومد و میگفتند که امروز خوب رژه نرفتید و تعداد مرخصیها رو محدود میکردند (مثلاً حداکثر ۴۰ نفر از هر گروهان ۱۲۰ نفره).
رژه قرار نیست آسونتر بشه و اگر بچهها خوب یاد بگیرند، هی سختتر میشه. اوایل رژه معمولی هست. بعد رژه با چهاربند فانسقه. بعد رژه با اسلحه ژ-۳ و مرحله آخر هم رژه با اسلحه با چرخش هنگام حرکت. خلاصه حرکتهای عجیب غریبی بود که نه شما حوصله شنیدنش رو دارید و نه من حوصله توضیح دادنش.
به نظرم این سختشدن تدریجی، به خاطر این بود که بچههای دوره ما معمولاً هر کاری میگفتند رو به بهترین شکل ممکن انجام میدادند اینه که فرماندهان هم خودشون رو با ما تنظیم میکردند و هی سختترش میکردند.
دورههای قبل بچهها اینطور نبودند! اینطور که از بچهها شنیدم، همون روزهای اول حرکت ۹ ردیفه رو درست انجام نمیدادند! بعد انقدر بد حرکت میکردند که گفتند در ۶ ردیف حرکت کنید. بعد گفتند که نمیخواد اصلاً. در ۳ ردیف کنار هم راه برید. اون رو هم نتونستند انجام بدن و نهایتاً گفتند که در خط راست حرکت کنید!
اینکار کاملاً عمدی توسط همه بچهها انجام میشده؛ چون میدونستند که هر چی حرکتها رو بهتر انجام بدند، قراره سختتر بشه. اینه که من وقتی بهشون میگفتم ما رژه با اسلحه داشتیم، تعجب میکردند.
کلاسها و کارگاههای نظامی
کلاسها معمولاً تو میدون رژه (صبح) برگزار میشدند. چیزهایی مثل آشنایی با قوانین نظامی یا کار با اسلحه و باز و بسته کردن اون.
کارگاههای نظامی هم بعدازظهرها برگزار میشدند. فرق کارگاه با کلاس این بود که برای کارگاه باید آزمون میدادیم و اصطلاحاً امضای استاد رو جمع میکردیم.
مثلاً میگفتند چهارشنبهها روز آزمون هست. معمولاً حتی اگر کسی کلاس رو هم شرکت نمیکرد، میشد با مطالعه سرسری کتاب (همون موقع امتحان نه قبلش)، سؤال رو جواب بده و امضاء رو بگیره.
کسانی که امضاء نمیگرفتند، باید پنجشنبه هم میموندند که دوباره امتحان بدن و امضاء بگیرند. بقیه میرفتند خونهشون. البته اینجا کسی چک نمیکرد که کی امضا گرفته و کی نگرفته. میشد به راحتی رفت خونه.
به نظرم این امضاء گرفتن کلاً یک بازی بود که ما یه کم مطالعه هم بکنیم؛ چون در انتهای دوره هیچکس چک نکرد که امضای کدوم کارگاهها رو گرفته بودیم یا نگرفته بودیم.
جز این کارگاهها، بقیه کلاسها، آزمون نداشتند. فقط نهایتاً یک آزمون از کتاب «رزم مقدماتی» گرفتند که اونم جوابها از عالم غیب به بچهها میرسید. حتی اگر این هم نبود به وضوح گفته بودند که نمرهاش اهمیت نداره و اصلاً روز قبل آزمون، گواهی اتمام دوره همه بچهها صادر شده بود.
اینه که نگران هیچی نباشید. این دوره فقط سپری شدنش مهمه نه هیچ چیز دیگهاش.
کلاسهای مسجد
هر چی تو مسجد برگزار میشد خوب بود! خوبیش اینه که کاری به کارمون نداشتند. معمولاً یه سخنران یا استاد یا امیر میاد و حرفش رو میزنه و میره. شما هم اگر دوست داشتید میتونید چرت بزنید یا کتاب بخونید.
من بعد از یک مدت یاد گرفته بودم و همه جا یک کلاسور همرام بود که داخلش کتاب بود. بعد هر جا بیکار میشدیم یا داخل صف وایساده بودیم، میتونستم از زمان استفاده کنم. داخل صف ایستادن تو این دوره خیلی خیلی عادیه.
نماز صبح و ظهر و شب هم داخل مسجد برگزار میشه. نماز ظهر با حضور همه بچهها برگزار میشه ولی معمولاً نماز صبح و شب چون تعداد زیادی از بچهها مرخصی هستند (یا رفتند تالار که از گوشی استفاده کنند)، با تعداد خیلی کمتری برگزار میشه.
اینجا باز هم چیزی که مختص دوره ما بود، این بود که هر وقت تعداد بچههایی که مسجد میرفتند از یک حدی کمتر میشد، دوباره مرخصی رو محدود میکردند و داستان داشتیم.
حلقههای مهارتی
این کلاسها عالی بودند. در واقع به نظرم بهترین قسمت دوره همین حلقهها بود. امیدوارم که برای دورههای بعد هم ادامه پیدا کنه.
بقیه کلاسها و آموزشهای دوره مونولوگهایی به شدت خستهکننده بودند. همین بود که باید خیلی جلوی خودمون رو میگرفتیم که چرت نزنیم.
ولی حلقههای مهارتی رو خود بچهها برگزار میکردند و به جای کارگاههای نظامی برگزار میشدند؛ یعنی هر کس میخواست میتونست به جای کارگاه بره حلقه شرکت کنه.
من خودم دو تا حلقه «هوش مصنوعی در پزشکی» و «یادگیری ماشین» رو برگزار کردم و سر کلاس بچهها هم نشستم. حتی یک کلاس «درد قفسه سینه» بود که انصافاً هیچی ازش متوجه نشدم (چون همه تو کلاس پزشک بودند) ولی همین که تا حدی با دغدغههای پزشکان و حرفهاشون آشنا شدم، خوب بود.
مهمترین قسمت حلقه مهارتی هم اون چیزهایی که یاد میگیریم، نیست! مهمترین قسمتش اینه که میتونیم با بچههای حوزههای مختلف لینک بشیم و بعداً فعالیت مشترک انجام بدیم. اینه که به نظرم حتماً تو این کلاسها شرکت کنید و نگران امضاء کارگاه و این داستانها نباشید.
نظافت
دو جای برنامه سین نظافت داره: یکی بعد صبحانه و یکی قبل خواب. ما تمام قسمتهای آسایشگاه رو بچههای خودمون تمیز میکردیم: از سرویس بهداشتی گرفته تا داخل محوطه و جلوی آسایشگاه و بقیه قسمتها.
از نظر تمیزی که خب خودمون آسایشگاه ها رو تمیز میکردیم و انصافاً تمیز و مرتب بود. سرویس بهداشتی و حمام خیلیخوب بود. البته تعدادش به نسبت بچهها خیلی کم بود و کلاً باید تو صف میبودیم. آب گرم هم موجود بود و همچنین دستگاه آبسردکن داشتیم.
صبحانه، نهار، شام
صبحانه پادگان چندان مقوی نبود. خوشمزه هم نبود. ولی خب برای پادگان بد نبود. وضع نهار و شام هم انصافاً بد بود؛ جز دو وعده غذایی نهار که خوب بود. دو روز تو هفته کباب کوبیده و ماهی سرخ شده میدادند و به نظرم کوبیدهاش با اغماض با کوبیده بیرون قابل مقایسه بود.
انتظارتون از غذای پادگان رو بسیار بسیار پایین بگذارید که تو ذوقتون نخوره. در نظر بگیرید که غذای پادگان از غذای سلف دانشگاه بدتره و قاعدتاً به سختی میتونید داخل غذای پادگان «گوشت» پیدا کنید.
شما ترجیحاً ناتبار و آجیل و خشکبار و اینچیزها همراهتون باشه. خوشبختانه جیب لباسهای نظامی هم خیلی بزرگه و راحت میشه مقدار زیادی خوراکی داخلش گذاشت. پس حتماً همراهتون باشه که اگر ضعف کردید، استفاده کنید.
در اختیار
نمیدونم چطوری بود که اکثراً قسمتهای سخت برنامه سین دقیق اجرا میشد ولی قسمتهایی که به نفع ما بود، انقدر دقیق اجرا نمیشد و بعضی وقتها اصلاً اجرا نمیشد.
برنامه سین سه جا، «در اختیار» بود؛ یعنی بچهها آزاد بودند هر کاری بکنند. یکی ساعت ۹:۳۰ تا ۱۰ صبح. یکی ۱۳ تا ۱۴ و اون یکی ۱۶ به بعد.
ساعت ۹:۳۰ تا ۱۰ وقت استراحت هست و میشد رفت بوفه یا آبی به دست و صورت زد و برگشت ولی کلاً اجراشدن یا نشدن این بخش به فرمانده گروهان بستگی داره. فرمانده گروهان در این دوره خیلی مهمه و انتخابش هم دست شما نیست. اگر فرمانده خوب باشه، دوره خیلی راحت میگذره و اگر از خودش سفتبازی دربیاره، از دوره خاطره خوبی نخواهید داشت.
از یه جایی به بعد هم ساعت ۹:۳۰ به ما میانوعده میدادند. میانوعده معمولاً بیسکوییت و میوه و اینها بود. خوب بود. تا اونجا که من میدونم به سربازهای عادی کسی میانوعده نمیده.
ساعت ۱۳ تا ۱۴ هم معمولاً باید زمان در اختیار میبود و بعضی گروهانها در این زمان بازی میکردند ولی گروهان ما، معمولاً میگفتند که ۱۳:۱۵ دقیقه به خط شیم و بریم که به کلاس بعدی برسیم! حالا کلاس بعدی کی بود؟ ساعت ۱۴.
جز روزهای اول که وقت سرخاروندن ندارید، از وقتی که امیر، مجوز مرخصیها رو صادر کنه، دیگه ساعت ۱۶ به بعد دست خودتونه. میتونید هر کار خواستید بکنید.
برنامه انتظار
این هم به نظرم بخش غیررسمی مهمی از برنامه سین هست. بگذارید یک روز کاملاً عادی رو براتون توضیح بدم.
ساعت ۶ صبح بود. فرمانده گفت: «آقایون پوتینها رو بپوشید و سریع به خط حاضر باشید. زود. وقت نداریم.» بعد که به خط شدیم. گفت که «آقایون برنامه عوض شد. سریع دمپایی بپوشید و دفترچه یادداشت هم بردارید که بریم مسجد. سریع باشید. وقت نداریم».
البته اونها به عوض شدن برنامه میگفتند «جنگ روانی» ولی من بهش میگم «بیبرنامگی» و تا دلتون بخواد بیبرنامگی تو دوره هست. بگذریم.
بعد به خط شدیم و به حالت گروهانی رفتیم مسجد. چند تا گروهان دیگه هم اونجا وایساده بودند. منتظر چی بودند؟ هیچی😀 منتظر بودیم تا در مسجد باز بشه😀.
نیم ساعت منتظر بودیم تا در مسجد باز بشه. ما به این قسمت برنامه میگفتیم «برنامه انتظار پشت درهای مسجد».
بعد گفتند «سریع برید داخل. وقت نیست». رفتیم داخل. چی شد؟ هیچی😀. دوباره ۴۵ دقیقه منتظر شدیم تا سخنران اون روز اومد.
یعنی این انتظار بخش مهمی از دوره آموزشی هست و تقریباً همیشه برای یک چیزی منتظر هستید و هیچکاری نمیکنید.
این قسمت برنامه مشابه هم داره. مثلاً خیلی وقتها هیچکاری ندارند که انجام بدید و میگن که برید آنکادر تخت رو مرتب کنید که فرمانده میخواد بازدید کنه (یکبار هم بازدید نکرد) یا مثلاً برید صبحگاه گروهان. در واقع ایده اینه که حتی اگر شده شما سنگهای پادگان یا کبریتهای داخل قوطی کبریت رو بشمارید، خیلی بهتر از اینه که آزاد باشید و هر کاری خواستید بکنید؛ مثلاً - خدایی نکرده - کتاب بخونید.
موارد لازم برای پادگان
- کفی کفش طبی و پنبه: پوتین مثل سنگ میمونه. هم باید زیرش کفی طبی بگذارید. هم این که پنبه بیارید برای پشتش. همون روزهای اول بچه ها پاهاشون تاول میزنه. فرمانده گروهان هم معمولا میگه «اشکال نداره. وقتی تاولش ترکید دیگه تاول نمیزنه». مهمه که همون روز اول کفی رو بیارید؛ چون تا وقتی امیر مجوز مرخصی نده و اصطلاحاً روزبرگ نشید، تو پادگان هستید و نمیتونید چیزی تهیه کنید. کفیهای داخل بوفه هم هیچکدوم مفت نمیارزند.
- جوراب سربازی: حتماً یک جفت جوراب سربازی کلفت هم تهیه کنید و داشته باشید. بوفه خود پادگان هم داره ولی جورابی که بیرون گرفتم به نظرم کلفتتر بود و پا کمتر اذیت میشد.
- خوراکی مقوی: آجیل و خشکبار و هر چیزی که تو جیب جا بشه، از اوجب واجباته. مخصوصاً روزهای اول که حجم فعالیت از همه روزها بیشتره.
- ظرف آب: از این بطری مکعبیها که داخل جیب جا میشه بگیرید که هر وقت تشنهتون شد، استفاده کنید.
- کارت عابربانک: تقریباً همه جا با کارت عابربانک کارتون راه میافته ولی در حد ۴۰ ۵۰ تومان پول نقد داشته باشید، بد نیست.
- ساعت مچی: ساعت مچی هم به نظرم خیلی واجبه. مهمه که بدونید الان ساعت چنده که اگر احیاناً (!) از گروهان جدا افتادید، بدونید بقیه کجان چون برنامه از قبل مشخصه. همچنین تو کلاسها زمان دستتون باشه، خیلی خوبه.
- پماد ضدعرق سوزی: خیلی خیلی عادی هست که روزهای اول پاهاتون عرقسوز بشه، مخصوصاً اگر مثل من اضافهوزن دارید. دو پماد «زینک اکساید» و «تریامسینولون اِن اِن» برای این خوب هستند. ظاهراً پماد زینک رو همینطوری برای پیشگیری هم میشه استفاده کرد ولی اگر پاتون عرقسوز شد، ترکیب انان و زینک خیلی بهتره.
- کرم ضدآفتاب: من آورده بودم ولی حتی یه بار هم استفاده نکردم. من کلاً با ضدآفتاب حال نمیکنم؛ ولی اگر نیارید، انتهای دوره (مثل من) رنگ پوستتون تغییر میکنه و باید دوباره مدتی بگذره تا به حالت عادیش برگرده.
- قفل کمد: بعضیها گفته بودند که قفل برای کمد بیاریم. در واقع اصلاً اجازه نمیدن داخل کمد چیزی بگذارید که بخواید قفلش بکنید. تقریباً هر روز هم کمدها باید چک میشد و اگر چیز اضافهای داخلش بود به دفتر فرمانده منتقل میشد.
- موارد استحقاقی (بهتون میدن و پس نمیگیرند): حوله دستی و حوله حمام، شامپو، پودر لباسشویی (دستی)، مسواک، خمیردندان، شرت، زیرپوش، جوراب، دمپایی، واکس کفش، برس واکس، صابون، ، لیف، جاصابونی، شلوار، لباس، پوتین و کلاه، ملحفه سفید، روبالشتی، پتو.
- موارد قرضی (بهتون میدن و روز آخر پس میگیرند): قاشق، چنگال، چاقو (به همه نرسید)، لیوان، چهاربند فانسقه، زیلو
- مواردی که از همونجا میشد خرید: دفترچه مرخصی، گتر، آویز لباس، دفترچه یادداشت
به نظرم دفترچه یادداشت رو حتماً تهیه کنید. اونجا احتمالاً حین کلاسها به زندگی و کارتون فکر میکنید و ایدههای مهمی هم به ذهنتون میرسه. خوبه که یه چیزی داشته باشید که بنویسید.
ولی من راستش متوجه نشدم که چرا بچهها سر کلاسها حرفهای اساتید و درجهدارها رو رو یادداشت میکردند؟ لابد فکر میکردند جایی قراره ازشون امتحان گرفته بشه.
توصیهها
- مو رو بین ۸ تا ۱۲ بزنید. به اطلاعیه داعا توجه نکنید. واقعا بلندتر باشه از صف جداتون میکنند و میبرن آرایشگاه و همون جا کوتاه میکنند.
- پوتین رو یک الی دو سایز بزرگتر بگیرید. چون اینطوری در آوردن و پوشیدنش راحتتر میشه و پاتون هم کمتر اذیت میشه.
- برای بدست آوردن لباس و پوتین با سایز مناسب عجله نکنید و اگر پیدا نشد، نپوشید. وظیفه اونهاست که اندازه شما رو تهیه کنند و اگر موجود نبود، چه بهتر! میتونید تا وقتی که موجود بشه، رژه نرید و هیچکار دیگهای هم نکنید.
- فکر نکنید با از دست دادن یک کلاس یا رژه یا اصلاً کل دوره چیز خاصی رو از دست میدید. بچههایی بودند که تو هیچ کارگاهی شرکت نمیکردند و باز هم راحت امضاها رو میگرفتند. شاید برای سربازهای عادی تو بحث امتیاز فرماندهی و امتیازات دیگه این موارد لحاظ بشه؛ اما برای من و شما فقط گذران دوره اهمیت داره و نه هیچ چیز دیگهای. درجه شما هم از قبل با توجه به مدرکتون مشخصه. مثلاً من که ارشد بودم، ستوان دوم گرفتم. به هیچچیز دیگهای هم بستگی نداشت.
- هدف دوره وقت تلف کردن و مشغول بودن هست. من خودم با این مورد اوایل خیلی مشکل داشتم که از صبح تا شب هیچ کاری نمیکنم ولی همه وقتم پره. ولی سربازی همینه دیگه. سخت نگیرید به خودتون.
- بهترین زمان برای نگهبانی اسلحهخانه (و بقیه نگهبانیها)، روزهای اول هست؛ چون سنگینترین فعالیتها مال همون روزهای اوله. بعدشم روزهای اول هیچکس خونه نمیره. پس چه بهتر که همونجا تا میشه نگبهانی بردارید که بعداً راحت باشید.
- لباس و شلوار سربازی تعداد زیادی جیب داره. یک جیب میتونه برای آجیل باشه. یک جیب یک ظرف آب. یک جیب خودکار و دفترچه. یک جیب کارت عابربانک.
- کلا اونجا با کارت عابربانک خیلی از کارهاتون راه میافته. کارت داشته باشید. من پول نقد هم آورده بودم ولی لازم نشد.
- هیچ لزومی نداره روز اول پادگان ۷ صبح بیاید! تو گروهان ما آنهایی که زود اومدند همگی مقسم غذا شدند! نه خیلی زود بیاید نه دیر؛ مثلاً من ساعت ۱۲ رسیدم پادگان و به نظرم اگر ساعت ۲ هم میومدم چندان فرقی نمیکرد.
- تو رژهها هیچ لزومی نداره که پاتون رو زمین بکوبید. فقط به خودتون آسیب میزنید و بس. حتی اگر در بدترین حالت هیچکس هم پاش رو زمین نکوبه، باز هم کاری نمیتونند بکنند. اونها وظیفهشون هست که بگن ولی لزومی نداره که شما گوش بدید.
توصیه برای کیف
داستانی که برای کیف داشتیم این بود که میگفتند کیف شخصی نیارید (جز روز اول). هر چی دارید بذارید داخل راک ساک نظامی.
مدیونید اگر فکر کنید که صرفاً به همین اکتفا میکنند. نه. شما حداقل ۱۰ دقیقه باید دنبال کیفتون بگردید و آخرش هم شاید پیدا بکنید، شاید نکنید.
پس میگن که همه کیفها - که یک شکل هست - رو بگذارید داخل یک اتاق و درش رو هم قفل میکنند. حالا فکرشو بکنید که ۱۲۰ نفر میخوان تو یه اتاق ۱۰ متری دنبال کیفشون بگردند و همه کیفها هم دقیقا عین همه. شاید باورتون نشه ولی روزهای اول پیش میومد که نیمساعت دنبال کیف میگشتیم و آخرش هم پیدا نمیکردیم.
برای این که کمتر دنبال کیف بگردید ترجیحاً روی هر کیف با ماژیک شماره فرد داخل لیست (که فرمانده و منشی دارن)، نوشته بشه. بعد کیفها رو به ترتیب داخل قفسهها بگذارید. مثلاً مشخص باشه که کیفهای ۱ تا ۱۵ در فلان قفسه هستند. کیفهای ۱۵-۳۰ در فلان طبقه. همینطور الی آخر.
من خودم یک پارچه کوچیک سفید هم به کیفم بسته بودم که راحتتر بشه پیداش کرد.
البته شاید بهترین راه این باشه که این مشکل به فرماندهی منتقل بشه و درخواست بشه که بگذارند کیف رو زیر تخت بگذاریم. شاید لطف کنند و اجازه بدن که زیر تخت بگذارید!
مکانهای مهم
بوفهها
راجع به بوفهها قضیه اینه که شما در زمان آموزش حق ندارید بوفه برید و اگر برید ممکنه یه سرهنگی چیزی بیاد و اسمتون رو یادداشت کنند. من بوفهها رو به ترتیب محبوبیت بین بچهها و شلوغیشون مینویسم.
- بوفه کنار مسجد: بوفهای که بچهها بیشتر میشناسند و میرن. تخممرغش هم انصافاً خوشمزه است. ولی احتمال این که یکی بیاد گیر بده، از بقیه بوفهها بیشتره ولی به نظرم به ریسکاش میارزه؛ چون املت بوفه کنار مسجد خیلی خوشمزه است.
- بوفه شمال غربی میدان رژه: سمت غرب میدان رژه (کنار آرایشگاه) هم یک بوفه هست و مزیتش اینه که کمتر کسی اونجا میاد و گیر میده.
- بوفه شمال شرقی میدان رژه: از نظر امکانات کمترین بوفه همین بود.
دژبانی
قاعدتاً موقع ورود و خروج باید از دژبانی رد بشید که کیف و وسایل رو میگرده و اجازه ورود میده. البته قبلش هم باید گوشی رو تحویل داده باشید.
دژبانی نکته خاصی نداره. فقط این که دو تا درب دژبانی جنوب و شمال داریم و ساعتهای خاصی هم قرق هست. یعنی کلاً نباید ورود و خروج داشته باشید مثلاً زمان ما فکر کنم بین ۱۰ شب تا ۴ صبح قرق بود.
تالارها
گوشی رو دو جا میشه تحویل داد و تحویل گرفت: درب شمال و درب جنوب. کنار هر کدوم هم (از داخل پادگان)، دو تا تالار هست که ساعت ۱۶ به بعد میشه استفاده کرد. تالار یه چیزی بین کافیشاپ و رستوران هست. هم غذای سنتی و هم فستفود و اینا داره و هم نوشیدنی اینا داره. ولی غذاهاش محدوده و زود هم تموم میشه.
نکتهاش اینه که چون همه چیز داخل پادگان مال خود پادگانه و افرادی که اونجا کار میکنند، اکثراً سرباز وظیفه هستند؛ براشون هیچ اهمیتی نداره که هر چیز چقدر فروش میره یا اصلاً فروش میره یا نه. اینه که انتظار رستوران یا کافهای که بیرون پادگان وجود داره رو نداشته باشید. ولی غذاهاش از سلف خیلی بهتره.
فقط برای شارژکردن موبایل علاوه بر شارژر، یک عدد سه راهی (بدون سیم) هم بیارید؛ چون ممکنه پریز برای شارژ گوشی کم بیاد.
اینطور که شنیدم تالار شمال، تنوع غذایی بیشتری نسبت به جنوب داره؛ ولی من چون گروهانم نزدیک به درب جنوب و تالار جنوب بود، همیشه از جنوب استفاده کردم.
اماکن متفرقه
- آرایشگاه (شمال غرب میدان رژه): مو رو کوتاه میکنه و هیچ هزینهای هم دریافت نمیکنه.
- خیاطی (غرب مسجد): ما چندان کاری با خیاطی نداشتیم فقط وقتی اتیکت لباس اومد، رفتیم خیاطی برامون روی لباس گذاشتند. ظاهراً اگر نیاز بود که لباس یا شلوارتون تنگ بشه، اونجا انجام میدند.
- عکاسی: بعد چند روز بچهها رو صف میکنند و میٰبرند عکاسی. یک عکس از شما میگیرند که میشه بعداً برای کارت پایان خدمت استفاده کرد؛ چون برای کارت پایان خدمت عکس نظامی باید داشته باشید. خود عکاس بر حسب مدرکتون، درجهتون رو هم فتوشاپ میکنه و اوکی میشه. اگر اینجا عکس نگیرید، بعداً مجبور میشید که یه عکس تو اینترنت پیدا کنید و بدید براتون فتوشاپ کنند یا این که دوباره لباسهای ارتشی بپوشید و برید یه جا که عکس بگیرید.
پارکینگ
پارکینگ نزاجا
این پارکینگ خود پادگان بود. بچههای خود پادگان و کادریها اینجا پارک میکنند. یه قسمتیاش رو هم به ما داده بودند که خب ظرفیتش محدود بود. همین ظرفیت محدود برای بچهها داستانساز شده بود و تا مدتی برای همه جا نبود. فازشون هم خیلی مشخص نبود. مثلاً ممکن بود ساعت ۴:۵۰ دقیقه بری و بگن ظرفیت تکمیل شد. بعد دوباره ساعت ۵:۳۰ یه سری ماشینها رو راه بدن داخل. اینه که تقریباً شانسی بود که جا باشه یا نباشه.
البته بعد از مدتی با پیگیری خیلی زیاد و نارضایتی بچهها یک قسمت دیگه از پارکینگ رو هم برای بچهها باز کردند و مشکل ماشین حل شد؛ ولی دو هفته اول مشکل پارکینگ کاملاً وجود داشت.
البته همیشه برای موتور جا داشت و مشکلی نبود.
پارکینگ بعثت (نهاجا)
گزینه دوم پارکینگ بیمارستان بعثت بود که متعلق به نیروی هوایی هست. چند روز اول ما رفتیم پارک کردیم. ولی بعدش دژبان گذاشتند و گفتند «شما بچه های نیروی زمینی رو راه نمیدهیم!»
البته بچه های که لباس عادی داشتند، با زیرکی دفترچه درمان نشون میدادند و میگفتند که ما بیمار هستیم و میرفتند داخل. ولی اون هم شانسی بود؛ چون سرباز هر کاری بکنه باز هم قیافهاش مشخصه!
خود بیمارستان هم دو تا پارکینگ داره که یکیش پولیه و اون یکیش مجانیه. ما که نفهمیدیم فرقش چیه ولی اگر دژبان نگذاره بیاید داخل، فرقی نمیکنه.
پارکینگ فجر
یک پارکینگ فجر (متعلق به سپاه) هم کمی دورتر هست که ظاهراً یکبار یکی از بچهها پارک کرده بود. مجانی بوده و جاپارک هم داشته. ولی من دقیقاً نمیدونم شرایطش چطوره.
کنار بلوار شهیدان سرباز
قاعدتاً چون بیمارستان نمیگذاشت بچهها پارک کنند و پارکینگ خود پادگان هم ظرفیتش محدود بود، تعداد زیادی از بچهها مجبور میشدند، ماشینشون رو کنار بلوار پارک کنند.
خیابان هم اصلاً امن نبود. دزدها هم میدونند که کسانی که اینجا پارک کردند همگی سربازند و قبل ساعت ۴ هم نمیتونند مرخصی بگیرند. پس با خیال راحت ماشین رو میزنند. تو دوره ما هم بارها دزدی شد. یک بار صندوق ماشین یکی از بچهها رو زده بودند. من به شخصه دو بار به عینه موقع برگشت به خونه دیدم که شیشه ماشین دو تا از بچهها شکسته شده بود و دزد ضبط و بقیهچیزها رو برده بود.
خیلی ناراحتکننده است که نیرویی که میخواد امنیت یک کشور رو تأمین کنه، از عهده تأمین امنیت خیابون کنار خودش برنیاد. اینطور که میگفتند وظیفه تأمین امنیت با نیروی انتظامی هست؛ ولی عجیبه که دزد اصلاً از پادگان نظامی نمیترسه. شاید یه دلیلش این باشه که دور تا دور پادگان نگهبان برجک نبود.
بهنظرم روزهای اول که تکلیف هیچی مشخص نیست و معلوم نیست اصلاً کی قراره روزبرگ بشید، ماشین نیارید. اسنپی چیزی بگیرید، بیاید.
نگهبانی و وظایف
هر کسی تو گروهان مسئول یک چیزی هست و بر همین اساس نگهبانیها هم چیده میشه. وظایف رو میگم که بدونید چون همون روز اول بچهها تخصیص داده میشن و از اون به بعد معمولاً تغییر نمیکنند.
منشی اداری (منشی رکن یک): به نظرم از حساسترین کارها همین منشی هست. چون معمولاً مرخصی و حضور غیاب و کارهای اداری بچهها رو ایشون انجام میده. اگر مثلاً یک روز یک امضای یک دفترچه مرخصی رو نگیره، یک نفر نمیتونه بره خونه.
منشی نگهبانی (منشی رکن دو): این منشی مشخص میکنه که چه کسی و چه زمانی، باید نگهبان باشه.
هر شب یک سری نگهبان (معمولاً ۱۰ نفر) داریم که قاعدتاً باید ۲ ساعت تو شب بیدار باشند (شب رو ۶ ساعت فرض کنید). ۳ نفر برای هر آسایشگاه لازمه (۲ تا آسایشگاه داریم) و ۳ نفر هم برای اسلحه خونه و یک نفر هم گروهبان نگهبان.
سعی میکنند نگهبانی جوری باشه که بچههایی که مسئولیت دارند، یکسوم بهشون نگهبانی بخوره. همچنین به متأهلها اهمیت خاصی میدن و سعی میکنند جوری باشه که آخر هفتهها بتونند برن خونه (منظور اینه که نگهبانی آخر هفته بهشون نمیدن). دوره ما چون زیاد طول کشید به همه ۳ تا نگبهانی خورد و نگهبانی ۴ام رو فقط بعضیها دادند.
منشی آموزش (منشی رکن سوم): وسایل آموزش رو میاره و میبره و کارهایی از این دست انجام میده. بدیش اینه که سر همه کلاسها باید حضور داشته باشه و از نعمت «جیمفنگ» محروم میشه. از طرفی منشی رکن یک، بیشترین حجم جیمفنگ رو میتونه داشته باشه و هیچکس هم نمیتونه بگه که بالای چشمت ابرو هست!
ارشد آسایشگاه: معمولاً حواسش هست که آسایشگاه مرتب باشه و تختها آنکارد باشند و چیز اضافهای داخل کمدها نباشه و هر چیزی جز وسایلی که گفتند باید داخلش باشه، اضافه است!
رابط گروهان: یک نفر از بچهها که مرتب میره با فرمانده گردان و بعضاً امیر صحبت میکنه و مشکلات رو مطرح میکنه.
مقسم غذا: مقسم یا تقسیمکننده غذا اسمش روشه. کارشون هم انصافاً سخته. به نظرم بهتر بود که مقسمی غذا بصورت دورهای (مثلاً ۱۰ روز یکبار) بین بچهها عوض بشه که یک عده انقدر اذیت نشن.
مسئول بهداری: یکی که هر روز صبح بچهها رو میبره بهداری. ترجیحشون اینه که پزشک باشه که خودش هم یه چیزهایی بدونه ولی اگر نبود هم نبود.
نظافت: کسی که تو لیست بالا نباشه، میره جزو نظافت. حالا یکی نظافت آسایشگاه. یکی نظافت سرویس بهداشتی. یکی هم نظافت کریدور. حتی یکی مسئول نظافت درز دیوار بود :) نظافت تو برنامه سین زمان داره و موقع نظافت هر کسی باید سر پستش باشه و کارش رو انجام بده.
وضعیت آسایشگاه
هر گروهان دو تا آسایشگاه داشت که تقریباً تو هر کدوم ۶۰ نفر بودند. میز فوتبال دستی و میز تنیس هم بود. فقط باید خودمون توپ فوتبال دستی یا توپ و راکت تنیس میآوردیم و موقع استراحت بازی میکردیم.
ولی از نظر پزشکی افتضاح بود. روز اول یک نفر مریض بود و خب قرنطینهاش نکردند. بعد چند نفر مریض شدند تا جایی که اکثر بچهها همون بیماری رو گرفتند. من خودم تو طول این مدت تقریباً همیشه سرماخورده بودم. تا یک سرماخوردگی خوب میشد، یکی دیگه از بقیه بچهها میگرفتم.
بعد هم میگفتند که رفتن به بهداری و قرنطینهشدن محدودیت داره! یعنی نهایتاً اگر یک گروهان ۱۲۰ نفره، ۸ نفر بیشتر حق نداشتند مریض باشند و نیاز به بهداری داشته باشند. انگار هر کس قبل از مریضشدن باید از فرمانده اجازه میگرفت و اگر فرمانده صلاح میدید، مجوز مریضشدن براش صادر میشد.
قاعدتاً وقتی ۱۲۰ نفر آدم رو مجبور میکنند که داخل آسایشگاه بخوابند و از شب تا صبح تهویه مناسب هم نمیگذارند، خیلی عادیه که همه از همدیگه وا بگیرند.
از نظر تجهیزات هم بهداری تقریباً هیچ چیز درست درمونی نداره. معمولاً کاربرد بهداری همون قرنطینه کردن و نامه پزشک هست که فلان چیز رو معاف بشید. شما هم در همین حد نگاه کنید؛ چون نهایتاً اگر پزشک نسخهای بنویسه، معمولاً دارو موجود نیست. حداقل تو دوره ما که اینطور بود.
اگر برای پاتون مشکلی پیش اومد، حتماً برید پزشک و «معافیت از پوتین» بگیرید. حتی من روزهای اول رفتم و چون وضع پام خراب بود، قرار بود «اعزام به بیمارستان» داشته باشم که به پزشک گفتم برام ننویسه (که اشتباه کردم). اعزام به بیمارستان یعنی این که عملاً یه روز از صبح میرید خارج پادگان و دیگه کسی کاریتون نداره :)
اهرمهای فشار
کلا دو تا اهرم فشار برای ما وجود داشت. اولی مرخصی و دومی تجدید دوره. یعنی از خود فرمانده پادگان گرفته تا فرمانده گردان و فرمانده گروهان کلاً وقتی میخوان تهدید کنند، میگن که مرخصی نمیدیم.
مرخصی رو بعضاً ابزار قرار میدن که بچهها رو اذیت کنند. ولی یادتون باشه که این عامل برای اونها هم مضر هست؛ چون وقتی کسی مرخصی نره مجبورن غذا برای طرف فراهم کنند و هزینه غذا براشون عامل مهمی هست. فرض کنید ۸۰۰ نفر رو نگذارند یک پنج شنبه جمعه مرخصی برن. هزینه غذا عدد زیادی میشه. حتی اگر اون هم نباشه، بچهها ممکنه به ستاد کل شکایت کنند و ستاد کل ممکنه اذیتشون کنه. از ستاد کل نیروهای مسلح و خصوصاً معاونت آموزش کل، خیلی میترسند. حتی یادمه روزهای آخر، در گزارشی به معاونت آموزش کل میدادند، اشاره میکردند که بچهها بصورت داوطلبانه (!) رژه رفتند.
تجدید دوره هم فقط یک تهدید تو خالی هست و فقط برای کسایی مصداق داره که کارهای رادیکال عجیب غریب بکنند. مثلاً به امیر بیاحترامی کنند. یا مثلاً مواد مخدر بیارن داخل. یا اصلاً نیان پادگان (غیبت چند روزه داشته باشند) یا کارهایی از این جنس.
قرار نیست به خاطر این که کسی چیزی رو یاد نگرفته تجدید دوره کنند. و کلا هم شما چون فراگیر آموزشی هستید، هر اتفاقی افتاد میتونید بگید که «توجیه نبودم». و خب دیگه هیچکس نمیتونه هیچی بگه چون وظیفه آموزش با اونها بوده و تمام.
البته دوره ما تا جایی که راه داشت از این اهرم فشار استفاده کردند: یک بار میگفتند که تعداد بچهها در نماز صبح (یا شب) کم بوده و تعداد مرخصیها رو محدود میکردند. یکبار میگفتند که صبح زود به خط نشدید و دیر اومدید مسجد. یک بار دیگه میگفتند که در رژه «خیلی خوب» نگرفتید.
نکات مثبت دوره
احترام در کلام از ویژگیهای مثبت این دوره بود. اکثر فرماندهان هم در کلام و هم در رفتار سعی میکردند احترام بگذارند.
ولی به نظرم احترام بدستآوردنی هست و چیزی هست که از دورههای قبلی به یادگار مونده. واقعیت اینه که خیلی از فرماندهان، از بچههای اصطلاحاً سرباز نخبه بدشون میاد؛ چون نمیتونند مثل سربازهای عادی اونها رو اذیت کنند (پامرغی، بشینپاشو، شنا یا سینهخیز به هیچوجه نداریم).
سابقه داشته که فرمانده به یکی از بچهها توهین کرده و امیر فرمانده رو بازداشت کرده. پس اگر هم احترامی هست به خاطر ترس هست.
ولی متأسفانه بچههای دوره ما، خیلی آروم و سر به زیر بودند و اگر هم بدرفتاریای انجام میشد جایی شکایت نمیکردند. تا جایی که یکی از درجهدارها به بچهها لگد زده بود (و بازم هیچکاری نکردند). اصلاً هیچ فرماندهای حق نداره، به هیچ انسانی لگد بزنه، حالا هر درجه یا لقب یا برچسبی میخواد داشته باشه.
مسئله اینه که اگر بدرفتاری یا اهانت (چه کلامی و چه فیزیکی) صورت میگیره، باید به سرعت به بالادستیها (حالا یا فرمانده گردان یا امیر یا حتی بازرسی) گزارش بشه. وگرنه این رفتارها عادی میشه و اونوقت دوره برای دوستان بعدی هم که تشریف میارند، سختتر میشه.
تو این دوره عبارت «ما مثل یک خانواده هستیم» رو هم به وفور میشنوید و اینطوری سعی میکنند که بگن که اعتراض نباید از پادگان و سیستم رسمی پادگان خارج بشه ولی اگر اعتراض نکنید، ممکنه روز به روز بیشتر اذیت کنند (که دوره ما دقیقاً همینکار رو کردند).
معاف از رزم
در واقع کسانی که معاف از رزم بودند با کسانی که نبودند، هیچ تفاوت خاصی نداشتند. فقط گفتند که لازم نیست نگهبانی بدن و البته نباید میدان تیر شرکت کنند. وگرنه در تمامی موارد دیگه مثل ما بودند. یعنی رژه میرفتند و ورزش صبحگاهی هم باید میرفتند.
البته یک دسته دیگه از بچهها هم میدون تیر نرفتند. ما به شوخی میگفتیم بچههای Psycho (یا روانی). اصطلاحا میگن «گروه ب». اینها بچههایی که بودند که تو پرسشنامهای که چند روز قبلش بهمون داده بودند، امتیازشون بالا شده بود و مرکز مشاوره گفته بود که حق ندارند بیان میدون تیر.
من خودم به جای این که معاف از رزم بگیرم، همون روزهای اول رفتم بهداری و «معافیت از پوتین ۳ روزه» گرفتم. ناخن پام مشکل داشت و بعد رژه میدیدم کلی چرک کرده و خونریزی داشته. همین که تونستم پوتین پا نکنم و کتونی بپوشم خودش کلی کمک کننده بود. بعضیها هم میرفتند و «استراحت در یگان» میگرفتند. اون دیگه خیلی خوب بود. عملاً میشد ۳ روز کلاً تو آسایشگاه بمونه و هیچ جا نره.
نظرسنجی انتهایی
مسئولیت مستقیم بچههای سرباز نخبه، با ستاد کل نیروهای مسلح هست (نه با ارتش یا سپاه). پس نهایتاً هم ستاد کل روی اونها نظارت داره و خب از «معاونت آموزش کل ستاد» خیلی میترسند.
اتفاقا رئیس آموزش هم به نظر آدم خوبی بود و میخواست از ما نظرسنجی کنه و برای بهبود دورههای بعدی استفاده کنه. اینطور که به نظر میومد تنها جایی که میشد نظر صادقانه داد همینجا بود.
ولی خب به همین خیال باشید. برگههای نظرسنجی معمولاً توسط فرمانده گروهان خونده میشن و فیلتر میشن و بعد هم احتمالاً از سمت گردان دوباره مجدد فیلتر میشن و نهایتاً نظراتی که به نظرشون مناسبتر باشند، منتقل میشن.
البته نوشتن نقطهنظرات عواقب خاصی نداشت (چون تقریباً انتهای دوره بود و کاری نمیتونستند بکنند). من تقریباً همین چیزهایی که اینجا نوشتم رو خیلی صریحتر و تندتر اونجا هم گفتم ولی بعید میدونم به دست کسی برسه.
یک خاطره
حالا که آنقدر پرحرفی کردم، اجازه بدید یه داستان جالب از سربازیام هم بهتون بگم.
یک شب ساعت ۲ تا ۴ صبح پاس آسایشگاه یک بودم؛ یعنی باید نگهبانی میدادم و مواظب میبودم که بچهها از تخت پایین پرت نشن یا مثلاً جایی آتیش نگیره. خودمونیم. عملاً کار خاصی نداشتیم. همین جوری به در و دیوار نگاه میکردیم.
بعد ساعت ۱۰ شب خاموشی زده بودند و مدتی اینطرف اونطرف شدم تا بالاخره خوابم برد.
بعد از مدتی دیدم که یکی داره صدام میزنه. میگه: «آقا، آقا، بلند شو.»
بلند شدم ببینم چی میگه. آسایشگاه هم قاعدتاً تاریک بود و چیز زیادی پیدا نبود.
طرف گفت چرا با شلوار نظامی خوابیدی. حالا منم تو اوج خواب بیدار شده بودم و گفتم ولمون کن بابا. مسخره کردی.
یهو دیدم ناراحت شد و گفت این چه طرز حرف زدنه. درست صحبت کن.
اینجا بود که تازه نگاه کردم دیدم قپه داره. دو ریالیام افتاد که سرگرد هست و احتمالا برای سرکشیای چیزی اومده.
- ببخشید حواسم نبود. نفهمیدم چی گفتم.
- خب باشه. حالا چرا با شلوار نظامی خوابیدی؟ مگر فرمانده تون نگفته که نباید با لباس شلوار نظامی بخوابید؟
- چرا گفته. ولی من امشب پست داشتم. اینه که اینطوری پوشیدم که سریع برم سر پست.
- اوکی. چرا بین دو تا ملحفه نخوابیدی حالا؟
این بین دو تا ملحفه داستان داره. میگن که باید حتماً شب انکادر تخت به هم بخوره که صبح دو ساعت علاف بشید که دوباره انکادر کنید. ولی خب ما با انکادر تخت مثل ناموس برخورد میکردیم. یکی پتوی شخصی میآورد روی خودش میکشید.
من که حتی یک شب هم آنکادر رو به هم نزده بودم. یعنی یه سری شبها سردم میشد ولی زیر پتو نمیرفتم که انکادر به هم نخوره. در واقع حاضر بودم صبح تا صبح یک عدد انتگرال سه گانه حل کنم ولی انکادر نکنم.
خلاصه دیدم که آخر دوره است و ۲۶ ۲۷ شبه که من دست به هیچی نزدم. هر طوری بود گفتم: «باشه. الان میرم بین دو تا ملحفه.»
رفت و ۵ دقیقه بعد دوباره اومد. گفت: « تو که هنوز نرفتی بین دو تا ملحفه.»
دیدم دست از سر کچل ما ور نمیداره. گفتم: «من باید برم سرویس بهداشتی (!)». خلاصه رفتم اونجا و یه ۱۰ ۲۰ دقیقه معطل کردم تا رفت و از دستش خلاص شدیم.
البته اون شب دیگه خوابم نبرد و نگهبان ساعت ۱۲ تا ۲ هم بهش گفتم بره بخوابه و من به جاش وایسادم و تا صبح به بیهوده بودن این دوران فکر کردم.
نصف بیشتر این متنها هم مال اون دورانه. امیدوارم که به دردتون بخوره و مفید باشه.
فیلمهای دوره
از دورههای نخبگان خیلی عکس و فیلم تهیه میکنند و انگار یکی از اهدافشون پزدادن به نخبهپروری و این داستانا هست. اگر خواستید تو اینجا فیلمهاش هست (آیدی کانال Zolfagharnezaja هست تو ایسنتا و ایتا و اینا هم هستند اگر پیدا نکردید) با سرچ «بیست و دومین دوره» یا «فراگیر نخبه» فیلمهاش میاد. البته زیاد جدی نگیرید. به نظرم فیلم همه واقعیت رو نشون نمیده. همون بخشی رو هم که نشون میده، صد بار بزک شده و دیگه چندان ربطی به اصلش نداره.
تجربیات بقیه
- 21 روز در پادگان صفر-یک - آرین عظیمی
- راهنمای دورهی آموزشی سربازی نخبگان - ویرگول
- تجربه سربازی نخبگان؛ چیزهایی که از قبل نمیدونستم | مَهدی جلالی
- تجربه آموزشی 01 - اردیبهشتماه 1402
- راهنمای دورهی آموزشی سربازی نخبگان
- مرکز آموزش شهدای وظیفه نزاجا 01 :: حرف هایی برای گفتن هست
- روز نخست در پادگان 01 نیروی زمینی ارتش :: حرف هایی برای گفتن هست