پست قبلیم که در مورد لینوکس گذاشتم ثقیل و سنگین بود. این پست رو سعی می‌کنم روان‌تر بنویسم. بریم ببینیم که چی پیش میاد.

پست قبلی: توزیع‌های مختلف لینوکس - ارائه یک دسته‌بندی | گاه‌نوشته‌های امیرپورمند

اولین آشنایی من با لینوکس در درس آزمایشگاه سیستم‌عامل بود. اون زمان با Ubuntu 18.04 کار می‌کردیم. راستش از اون زمان خیلی از دستکاپ اوبونتو (Gnome) خوشم نیومد. اصلا درک نمی‌کردم چرا کسی باید ویندوز رو ول کنه و با لینوکس کار کنه.

به خاطر همین تجربه بد، تا سال‌ها کاری به کار لینوکس نداشتم و به خودم می‌گفتم اگر لینوکس اینی هست که من دیدم، صد سال سیاه می‌خوام استفاده نکنم.

ولی وقتی به شریف اومدم دیدم که درصد قابل توجهی از بچه‌ها از لینوکس استفاده می‌کنند. این بود که دوباره ارزیابی‌اش کردم و خیلی چیزها از کارکردن با لینوکس یاد گرفتم.

فکر می‌کنم آموزش دانشگاهی بعضی جاها حتی مضرتر از بی‌سوادی یا اطلاع نداشتن از موضوع هست! به نظر من، حداقل کاری که یک آموزش خوب باید انجام بده، اینه که دانشجو به موضوع علاقه‌مند بشه که بعدا بصورت شخصی پیگیری‌اش کنه و حتی شاید به عنوان شغل ادامه‌اش بده.

ولی هر موضوعی رو اول از دانشگاه یاد گرفتم، ازش متنفر شدم! بعدا که خودم دنبالش کردم، دیدم که واقعا چه موضوع جالب و کاربردی‌ای هست. تو کارشناسی (مهندسی کامپیوتر) برای من همچین اتفاقی نیافتاد؛ چون قبلش تو صنعت کار می‌کردم و با کاربرد بسیاری از دروس آشنا شده بودم. سر کلاس هم فقط لذت می‌بردم (در واقع در کل دوره کارشناسی یک کلمه هم جزوه ننوشتم. فقط می‌نشستم سرکلاس و با استاد بحث می‌کردم). انصافاً از صحبت‌کردن با اساتید باسواد (نه همه اساتید) خیلی چیزها یاد گرفتم.

اما مثلاً هوش مصنوعی رو اول از طریق دانشگاه باهاش آشنا شدم و ازش بدم اومد. بعدا که خودم مطالعه کردم دیدم چه جالبه.

از غرزدن به آکادمیک که بگذریم، بحث لینوکس رو داشتم می‌گفتم.

بهار ۱۴۰۰ بود که وسط ایام امتحانات پایان‌ترم گفتم: «لینوکس نصب کنم، ببینم دقیقا چی هست». قبلش بارها توزیع‌های مختلف لینوکس رو روی VMware یا VirtualBox تست کرده بودم. تا این که یکی از بچه‌ها بهم گفت که تا لینوکس رو مثل آدم روی سیستم‌ات نصب نکنی نمی‌فهمی یعنی چی. منم امتحان پردازش تصویر (Image Processing) داشتم و سه روز وقت داشت. گفتم وقت خوبیه :)

منظور دوستم از مثل آدم نصب کردن این بود که لینوکس رو روی سخت‌افزار واقعی (یا Bare Metal) نصب کنم. راست هم می‌گفت. تجربه استفاده از لینوکسی که روی سیستم‌عامل مجازی داخل ویندوز بالا میاریم با لینوکس روی سخت‌افزار واقعی متفاوت هست.

اولین سوالی که برای هر کسی پیش میاد اینه که خب حالا چی نصب کنم؟ اگر یوتیوب رو ببینید ویدئوهای بسیاری با این عنوان که چرا فلان توزیع از بیسار توزیع بهتر هست وجود داره ولی من نمی‌خوام همچین کاری رو انجام بدم.

من هم زمانی گرفتار همچین بازی‌ای شده بودم (بهش میگن Distro hopping). اون زمان همیشه سوال اصلی‌ام این بود که چه عواملی وجه تمایز توزیع‌های مختلف لینوکس هست؟ ویدئوهای زیادی می‌دیدم ولی جواب سوالم رو پیدا نمی‌کردم.

برای انتخاب توزیع نزدیک‌ترین چیز به Ubuntu که دستکاپ KDE Plasma رو داشته باشه انتخاب کردم (Kubuntu). به نظرم یکی از زیباترین و Customizableترین دستکاپ‌های موجود همین KDE Plasma هست. قطعاً Configuration‌های مختلفی که داره، می‌تونه روزها آدم رو درگیر کنه.

برای من که قبلا داخل ویندوز محدود بودم. این تجربه جالبی بود که چقدر یک توزیع با نصب Theme می‌تونه تغییر کنه. ما نسبت به کلمه Theme بدبین شدیم؛ چون احتمالا اولین برخورد ما با این کلمه داخل اندروید یا ویندوز بوده که به تجربه دیدیم، تقریبا هیچ تفاوت ملموسی بوجود نمیاد و فقط وقت تلف کردنه.

اینجا یکی از تم‌هایی که انصافا دوست داشتم، تم MacOS ‌Big Sur بود. این تم رو از KDE Store گرفته بودم و نصب کرده بودم. محیط دستکاپ KDE خیلی زیاد پلاگین داره و میشه به سادگی برای کاربردهای مختلف Customize اش کرد.

در واقع اولین انتخاب تم برای من این نبود و کلاً هم از اکوسیستم مک خوشم نمی‌اومد اما کم کم (با نصب تعداد زیادی تم) دیدم که با این تم میشه خیلی بهینه از فضای بالای صفحه نمایش استفاده کرد؛ چون منوهای نرم‌افزارهای مختلف خیلی کوچک و جمع‌جور اون بالا قرار می‌گیرند.

برای خودم خوشحال بودم و نرم‌افزارهای مختلف لینوکسی رو تست می‌کردم و اسکریپت نصب آماده درست می‌کردم. مثلا این اسکریپتی هست که برای نصب ابزارهای مورد نظرم در Kubuntu نوشته بودم.

طولی نکشید که چند تا از نرم‌افزارهای مورد نیازم یک سری آپدیت دادند. اون زمان فکر کنم تلگرام تازه فونت فارسی اضافه کرده بود. چند ماه صبر کردم دیدم که نه! این آپدیت حالا حالاها برای توزیع‌های مبتنی بر Ubuntu نمیان (منظورم اینه که پکیج‌ها توی APT زود آپدیت نمیشن).

اینجا بود که کم‌کم به پکیج‌ منیجرهای دیگه هم فکر کردم. گفتم برم یک توزیعی داشته باشم که انقدر من رو معطل نگه نداره. نهایتا انتخاب من Manjaro بود و در اولین تجربه، دستکاپ Budgie رو انتخاب کردم.

ولی بعداً دیدم که Budgie با یک سری نرم‌افزارهایی که کار می‌کردم مشکل داشت (قاعدتاً الان اصلاً یادم نیست مشکلش چی بود) و رفتم توزیع Manjaro با دستکاپ KDE نصب کردم.

اوایل خیلی خوشحال بودم. می‌دیدم که چه جالبه. این خودش می‌ره جدیدترین نسخه نرم‌افزارها رو Build می‌کنه و برمیداره استفاده می‌کنه. بهش میگن Bleeding Edge.

مثلاً بگم، اگر برنامه‌نویس تلگرام یک خط کد آپدیت می‌کرد. من اگر به سیستم‌عامل می‌گفتم که آپدیت بشه، می‌رفت کل سورس تلگرام رو دانلود می‌کرد و خودش Build می‌کرد تا بتونم جدیدترین تغییرات رو داشته باشم.

ولی خب این کار بدون هزینه هم نبود! بعضی نرم‌افزارها وقتی آپدیت می‌دادند به مشکل برمی‌خوردند. بلد هم نبودم به سادگی برگردونم به نسخه‌های قبل.

حالا فکر کنید مشکلی روی سیستم‌عامل من بود که هنوز برنامه‌نویسش هم نمی‌دونست چنان مشکلی وجود داره. یا اگر در موارد محدودی می‌دونست، راه‌حلش رو هنوز داخل سورس قرار نداده بود.

این بود که بعد هر آپدیت کلی داستان داشتم! فکر کنید مثلاً من ۳۰ ۴۰ تا نرم‌افزار داشتم ولی اگر می‌خواستم آپدیت کنم، هر هفته نزدیک ۴۰۰ ۵۰۰ مگابایت آپدیت وجود داشت.

یک مدت همین‌طور زود به زود آپدیت می‌کردم. تا این که با سختی‌های بسیار به این نتیجه رسیدم که اصلاً نباید زود به زود لینوکس رو آپدیت کرد. مخصوصاً توزیع‌هایی مثل Manjaro که سعی می‌کنند، جدیدترین چیزها رو داشته باشند.

البته الان هم داخل شرکت لینوکس دارم و فکر می‌کنم برای برنامه‌نویسی سیستم‌عامل قدرتمندی هست؛ ولی عمیقاً معتقدم دلیلی برای آپدیت‌کردنش وجود نداره. به چیزی که کار می‌کنه دست نزن.

مدتی همین‌طور با مانجارو کار کردم و اوکی بود. بعد از مدتی دیدم که آقا من دارم خیلی اذیت میشم. حالا انقدر سیستم‌عامل جدید هم نبود، اتفاقی نمی‌افته.

این بود که به توصیه یه سری از یوتیوبرهایی که دنبال می‌کردم، رفتم Fedora نصب کردم.

اینم بگم تفاوت اصلی این توزیع‌ها از نظر من Package Managerشون بود. این که پکیج‌ها رو چه نرم‌افزاری مدیریت می‌کنه. وگرنه دستکاپ من تقریباً همیشه یک شکل بود (چه وقتی Kubuntu داشتم چه Manjaro و چه زمانی که Fedora نصب کرده بودم).

اون زمان RedHat از Fedora پشتیبانی می‌کرد. داستانش هم این بود که Redhat می‌خواست یک سری تغییرات رو داخل سیستم‌عامل اصلی خودش بده و قبل از اون، روی Fedora اون تغییرات رو تست می‌کرد و اگر اوکی بود، اونوقت داخل خودش هم تغییر می‌داد.

پروژه Fedora بعداً متوقف شد. ولی در کل باهاش اوکی بودم.

از طرفی کم‌کم با پکیج منیجرهای موازی لینوکس آشنا شده بودم و سعی می‌کردم با خود پکیج‌منیجر اصلی سیستم‌عامل چیزی نصب نکنم.

فکرشو بکنید. یک سری آدم اومدن کلی نرم‌افزار نوشتن که بتونه پکیج‌ها رو مدیریت کنه. بعد یک سری آدم دیگه دیدن که خیلی غیربهینه کار شده. اونها هم رفتند پکیج منیجرهای خودشون رو نوشتن.

این روال تقریباً یک‌سال و نیم الی دو سال طول کشید و من در این مدت از ویندوز اصلاً استفاده نکردم.

تا زمانی که یک سری نیاز جدید پیدا کردم …

ادامه دارد …