فرض کنید هر روز وارد فروشگاه مواد غذایی میشید و همون ابتدای فروشگاه رو یه نگاهی می‌اندازید و همون داخل فروشگاه دو تا گاز به چند تا از غذاهای جذاب اول فروشگاه می‌زنید و میاید بیرون!

هیچ وقت هم به انتهای فروشگاه یا کناره‌های فروشگاه (که اتفاقاً مواد غذایی سالم اکثراً اون‌جاها هستند) نمی‌رسید. اینطوری عملاً فقط چیزهایی رو مصرف می‌کنیم که صاحب فروشگاه برامون تدارک دیده و تصمیم گرفته که در ویترین بگذاره.

شاید توصیف این وضع عجیب باشه. اما این وضع هر روز خیلی از ما در «مصرف محتوا» هست.

هر روز وارد شبکه‌های اجتماعی یا اصلاً شبکه وب می‌شیم (که مثل فروشگاه هست). چند تا محتوای دم دستی می‌بینیم و بیرون میایم. عملاً هم صاحب اون شبکه اجتماعی با الگوریتم‌های پیشنهاددهنده انتخاب می‌کنه که ما چی مصرف کنیم.

اما آیا در مصرف غذا هم اینطوری هستیم؟

فکر نکنم. در زندگی واقعی ما «یخچال» داریم. یخچال محل نگهداری غذاهایی هست که قراره مصرف کنیم. ما چند وقت یک‌بار می‌ریم فروشگاه و کلی وقت می‌گذاریم و به دقت مواد غذایی رو انتخاب می‌کنیم و داخل «یخچال» می‌گذاریم که بعداً مصرف کنیم.

در حیات دیجیتال هم باید همچین کاری انجام بدیم. باید یک یخچال (بخوانید read-it-later یا to-watch) داشته باشیم که محتواهایی که به نظرمون «محتوای خوب» هست ذخیره کنیم که بتونیم بعداً مصرف کنیم.

شاید به نظر بیاد که بیش از حد دارم زندگی دیجیتال رو پیچیده می‌‌کنم و نیازی به داشتن یک نرم‌افزار دیگر در بین این همه نرم‌افزار نیست.

اما یک نکته ریز وجود داره که از آقای هیوا شم یاد گرفتم:

«مدیریت زندگی دیجیتال چیز ساده‌ای نیست که با ابزارهای ساده قابل انجام باشه. خود مدیریت زندگی دیجیتال کار پیچیده‌ای هست و بنابراین نیازه که با چند تا سیستم مدیریت بشه.»

بگذارید با مثال خودمون پیش بریم.

ما برای «مصرف غذا» تو آشپزخونه ده‌ها دستگاه (سیستم) ساختیم. برای پخت غذا ده‌ها دستگاه داریم که هر کدوم انواع مختلف داره (سرخ‌کردنی، پختنی، بخارپر). حتی برای خوردن غذا ظرف جداگانه داریم. و برای شستن هم دستگاه درست کردیم.

تازه این سمت ما هست. به فرآیند تولید غذا از کشاورز تا دامدار تا کارخانجات تا سیستم حمل‌و‌نقل فکر کنید که چقدر پیچیده است. آیا کسی به اون اعتراضی می‌کنه و فکر می‌کنه پیچیده است؟ خیر.

اون رو طی سال‌ها پذیرفتیم که باید اون‌طوری باشه.

اما برای مدیریت محتوای مصرفی‌مون هنوز نپذیرفتیم که مسئولیت مستقیمش با خودمونه. زورمون میاد یه «یخچال» داشته باشیم چون فکر می‌کنیم جاگیره و اصلاً مگر شبکه‌های اجتماعی برای غذا چشه؟

بیاید مثال‌مون رو با هم پیش ببریم و شباهت‌ها رو بیشتر ببینیم.

آیا ما تو سبک غذایی‌مون همه چیز رو مصرف می‌کنیم؟ به هیچ وجه.

وجه اشتراک همه رژیم‌های غذایی اینه که یک چهارچوب برای مصرف غذا می‌گذارند. یکی میگه قند نخور. یکی میگه قند کمتر بخور. یکی چربی رو محدود می‌کنه. یکی کربوهیدرات رو. یکی کالری رو محدود می‌کنه.

بالاخره بنا به تعریف هر سبک غذایی‌ای یک سری قانون برای خودش داره.

اما آیا تو مصرف محتوا هم این رو رعایت می‌کنیم؟ یا این که هر چیزی الگوریتم یوتیوب و لینکداین پیشنهاد داد مصرف می‌کنیم چون بالاخره خوبه.

آیا در طول روز همیشه در حال خوردن هستیم؟ خیر. ما وعده‌های غذایی داریم و نهایتاً چند تا میان وعده داریم. این که ۲۴ ساعت در حال خوردن باشیم در طولانی‌مدت باعث بیماری میشه.

تو مصرف محتوا چقدر این رو رعایت می‌کنیم؟ آیا حواسمون هست که همیشه و همه‌جا در حال مصرف محتوای دیگران نباشیم؟

به شخصه من این مسئله رو اصلاً متوجه نشده بودم و فکر می‌کردم بالاخره خوبه که همیشه محتوا مصرف کنم. نظرم این بود که اگر اون محتوا کتاب باشه که دیگه اصلاً هیچ محدودیتی نباید داشته باشه. کتاب از اون چیزهاست که دیگه از بس گفتند که کتاب خوبه و بخونید، با شنیدنش یک حس بدی به اکثرمون دست می‌ده.

الان که بیشتر فکر می‌کنم می‌بینم که هر محتوایی (مثل غذا) نیاز به زمان برای «هضم» داره. اگر محتوا نتونه خوب هضم بشه و به خوبی پردازش نشه و بهش عمیق فکر نشه، همون بهتر که مصرف نشه.

غذا هم همینه. حتی اگر بهترین غذا رو بخوریم ولی بهش زمان برای هضم ندیم و هی داخل معده بیشتر غذا بریزیم، ممکنه بالا بیاریم.

محتوا رو هم میشه استفراغ کرد.

شاید شما هم دیدید بعضی‌ها وقتی حرف می‌زنند، انقدر اطلاعات داخل بدن‌شون هضم و جذب نشده و بهش فکر نکردند که وقتی باهاشون صحبت می‌کنید، به جای دیدن یک سیستم به هم پیوسته، شتر گاو پلنگ می‌بینید.

یه کم از حرف‌های روشن فکرانه فلان فیلسوف می‌گن و یه کم هم افکار ۱۴۰۰ سال پیش و کمی هم درباره داریوش و کوروش و هخامنش.

آدم متوجه نمیشه که بالاخره طرف چند چنده با خودش. به نظرم این از «عدم هضم» یا Indigestion داده‌های ورودی میاد.

حتی اگر دقت کنید ما معمولاً تو فروشگاه غذا نمی‌خوریم! معمولاً بین تهیه غذا و مصرف اون یک بازه تأخیری وجود داره. شاید یک ماده غذایی رو چندین هفته مصرف نکنیم. اون‌جا عذاب وجدانی نداریم.

اما راجع حرف محتوا که میشه انگار آسمون به زمین میاد. انگار باید هر مطلب جدیدی رو «همون لحظه» کامل و تمام مصرف کنیم و بخونیم و بفهمیم.

اصلاً هم حاضر نیستیم که هیچ محتوایی رو دور بریزیم. در صورتی که با کمی ناراحتی غذاهای فاسد یخچال رو دور می‌ریزیم ولی راجع به محتوا هر آشغالی رو باید مصرف کنیم؛ چون بالاخره هر چرت و پرتی ممکنه ایده‌های خوبی هم داخلش باشه.

خلاصه استعاره‌ قوی‌ای هست و هر چی بیشتر بهش فکر می‌کنم بیشتر به اهمیتش پی می‌برم.

من تو روز نهایتاً یکی دو ساعت غذا می‌خورم یا درست می‌کنم. اما به شخصه روزی ۹-۱۰ ساعت با سیستم‌های دیجیتال مثل لپ‌تاب و موبایل کار می‌کنم.

سؤال اینه که چرا برای مصرف خوراکی حاضرم این همه هزینه کنم و دستگاه‌های متعدد بخرم اما برای مدیریت زندگی دیجیتال حاضر نیستم از بین این همه گزینه «رایگان» یکی رو انتخاب کنم و ازش استفاده کنم؟

این متن رو ننوشتم که ژست بگیرم و اینها. نوشتم که بیشتر بهش فکر کنم. فکر می‌کنم تنها راه فکر کردن نوشتنه.

البته من به مینیمالیسم دیجیتال معتقدم. ولی مینیمالیسم دیجیتال به این معنا نیست که کلاً یخچال رو حذف کنیم. به این معناست که تو هر خونه‌ای یه دونه یخچال بسه. و تو هر موبایلی یک نرم‌افزار مدیریت محتوای مصرفی کافیه. یک نرم‌افزار ایمیل بسه. یک تقویم بسه. یک تسک منیجر بسه.

و اگر دو تا شد دیگه میشه دردسر.

خودم چند وقتی هست با Instapaper به عنوان یکی از نرم‌افزارهای Read-it-later آشنا شدم و از اون استفاده می‌کنم. فرقی هم نمی‌کنه چه نرم‌افزار یا سیستمی باشه. تو استعاره خودمون این‌طوری میشه که هر کسی برند یخچالش با توجه به کاربردش فرق داره.

ولی به نظرم مهمه که فرآیند مصرف محتوا ناخودآگاه نباشه. ایده یخچال چیزی نیست که به این سادگی‌ها بشه زیر سؤالش برد.

اگر به دور و برمون نگاه کنیم خیلی‌هامون خودمون هم عملاً همچین سیستمی رو داریم. فقط بصورت پنهانه. من خودم یه عالمه لیست داشتم تو نرم‌افزار مدیریت وظایف که هیچ وقت نگاه نمی‌کردم. یا این که یک سری تب‌های مرورگر رو نمی‌بستم که بعداً بخونم و تا مطالعه نکردم نبندم. اما ای دل غافل که این اتفاق هیچ‌وقت نمی‌افته.

این‌طور که متوجه شدم ما باید زمانی که اراده کافی داریم برای زمانی که اراده نداریم، تصمیم‌گیری کنیم. کلاً آزادی بدون محدودیت هیچ معنایی نداره و اصلاً مفید نیست.

یعنی برای انواع محتواهایی که می‌خوایم مصرف کنیم (چه محتوای تفریحی باشه چه دوره آموزشی و چه وبلاگ) از قبل تصمیم‌گیری کنیم و اون زمانی که حوصله نداریم، به جای این که تو یوتیوب و ایسنتاگرام اسکرول کنیم، داخل نرم‌افزار محتوامون اسکرول کنیم.

این‌طوری انگار هر کسی یک محل اختصاصی برای خودش داره که محتواهای اون‌جا رو فقط خودش مدیریت می‌کنه و هیچ الگوریتم پیشنهاددهنده‌ای وجود نداره.

خودمونیم. این الگوریتم‌های پیشنهاد دهنده هیچ وقت نفع ما رو در بلندمدت نمی‌خوان. اون‌ها دنبال این هستند که صرفاً زمان مصرفی ما رو در اپلکیشن‌شون بالا ببرند و خب اگر یوتیوب و ایسنتاگرام رو همین‌طوری باز کنیم، باید با «اراده» بر خواست الگوریتم‌ها مقاومت کنیم که روی محتوایی که پیشنهاد دادند کلیک نکنیم.

به نظرتون راحت‌تر نیست اگر اصلاً همون اول واردشون نشیم؟ این‌طوری نیاز به مصرف اراده هم نیست (اراده مثل ماهیچه می‌مونه و برای هر روز یه ظرفیتی داره).

مثل اینه که آدم یه سری فروشگاه‌های مواد غذایی رو اصلا‌ نمی‌ره. مثلاً‌ بهتر نیست اگر نمی‌خوایم قند بخوریم، کلاً هیچ وقت قنادی نریم؟

هر چقدر بیشتر نگاه می‌کنم می‌بینم که آدم‌های بسیاری قبل از من به اهمیت این موضوع اشاره کرده بودند. اما من متوجه نشده بودم و این مثال رو که تو دوره «مغز دوم برای تولید محتوا» شنیدم تو ذهنم کلیک خورد.

خوشحال میشم اگر شما هم نظری در این رابطه دارید بگید.

این هم چند تا لینک مرتبط اگر خواستید بیشتر دنبال کنید: