چند وقته به کمال‌گرایی فکر می‌کنم. می‌دونیم که در عین این که کمال‌گرایی افراطی چندان خوب نیست، کمال‌گرایی حداقلی مزایایی هم داره. (وگرنه چیزی که فقط مضر باشه، در چرخه تکامل به نابودی خواهد گرایید).

اما آیا در عمل هم همین‌طوره؟ آیا کمال گرایی بیشتر به سمت عمل‌گرایی می‌ره یا بی‌عملی؟

به نظرم بخشی از کمال گرایی از این میاد که ما خروجی نهایی و چکش‌کاری شده کار بقیه رو می‌بینیم و انتظار داریم که بتونیم همون اول بهترش رو انجام بدیم!

ولی مسیرش رو در نظر نمی‌گیریم. دقت نمی‌کنیم که اون خروجی، بارها و بارها در طی مسیر تغییر کرده و خودش رو تطبیق داده تا به اینجا رسیده.

حتی خلقت موجودات هم می‌تونست به صورت آنی اتفاق بیفته؛ ولی اینطوری اتفاق نیافتاده و کم‌کم موجودات مختلف بوجود اومدند و در طی میلیون‌ها سال تغییر، موجودات به این شکلی که الان هستند رسیدند.

پس عملاً کمال گرایی می‌تونه مثل یک تیغ دولبه عمل کنه.

اگر کمال گرایی بیش از حد باشه، آنقدر پروژه / محصول برامون بزرگ و پیچیده جلوه می‌کنه که همون اول بی خیالش میشیم. یا یک چیز تخیلی‌ای تعریف می‌کنیم که خودمون هم می‌دونیم قرار نیست بهش برسیم (همون موقعیت اوله فقط پیچیده‌ترش کردیم).

از اون طرف نبود این ویژگی (کمال‌گرایی) باعث میشه که انگیزه بهتر کردن هیچ چیزی رو نداشته باشیم.

چیزی که سخته پیدا کردن یک تعادل مناسبه. تعادلی که به نظر من بهتره کمی به سمت ساده‌گیری و آسون‌گیری متمایل بشه. نتیجه اش یه جورایی میشه تفکر اجایل که به شدت بهش معتقدم.

بگذارید با یک مثال بهتر توضیح بدم.

فرض کنید میخواهید کانال یوتیوب بزنید. می‌رید ویدئوهای یوتیوبرهای حرفه‌ای رو می‌بینید. متوجه میشید که فقط چند ده میلیون هزینه برای تجهیزات ضبط حرفه‌ای هزینه کردند. خیلی هاشون حتی تیم ادیت دارند! جامعه مخاطب خیلی مشخص، تعداد viewer بالا، تعداد کامنت بالا، بنر زیبا، وب‌سایت شخصی، وب‌سایت کانال، طراحی عالی وب‌سایت‌ها، سایت فروش پکیج فلان.

احتمالاً شما هیچ کدوم از اینها رو ندارید (اگر داشتید که هدف‌تون زدن کانال یوتیوب نبود!)

یه آدم بیش از حد کمال گرا، میشینه با خودش فکر می‌کنه. از طرفی حاضر نیست که ویدئوی با کیفیت بد بده! بالاخره زشته. نمیشه. آدم باید یه حداقلی از کیفیت داشته باشه. برای اون حداقل نیاز به فلان سیستم و فلان سخت‌افزار و ده تا چیز دیگه هست.

نتیجه؟ هیچ کاری نمی‌کنه.

ولی آدمی که تونسته با این قضیه کنار بیاد و باهاش مبارزه کنه میگه که: ولش کن حالا. فعلا با همین دوربین لپ‌تاب چیزهایی که می‌خوام بگم رو ضبط می‌کنم تا ببینم چه شود!

این آدم دومی احتمالا بعد از چند قسمت کم‌کم بخشی از ادیت هم یاد می‌گیره و یه کم هم افکارش منظم‌تر میشه. کم‌کم هم تجهیزات تهیه می‌کنه و یکی‌یکی اضافه می‌کنه. شاید این روال چندین سال هم طول بکشه.

در نظر دارید که اولی مطلقاً «هیچ» کار جدید دیگه‌ای هم نمی‌کنه؛ چون این استدلال‌های مریض گونه‌ای که داره، برای همه کارها صدق می‌کنه.

اما دومی بعد چند سال یه کارهایی کرده! مثلاً ۵۰ تا ویدئو درست کرده. شاید یه سری ویدئوهاش کمتر بازدید خوردند یه سری ها بیشتر. شاید هم اصلاً جامعه مخاطب خودش رو پیدا کرده و به درآمدزایی رسیده.

شاید هم به این نتیجه رسیده که تولید محتوای ویدئویی رو دوست نداره! و باید سراغ تولید محتوای متنی بره. یا اصلاً متوجه میشه که از تولید محتوا خوشش نمیاد.

در هر صورت کار ارزشمندی انجام داده. کمترینش اینه که اعتماد به نفس پیدا کرده برای انجام کارهای بعدی.

ولی کمال گرای افراطی ما صرفاً سرش رو توی خودش فرو کرده و از ترس «بهترین نبودن» حتی متوسط خودش رو هم به نمایش نگذاشته.

شاید به این دلیل که از قضاوت بقیه می‌ترسیده و می‌دونیم که بقیه فقط وقتی دست از قضاوت ما برمیدارند که مرده باشیم! وگرنه چه کاری بکنیم چه کاری نکنیم همیشه در حال قضاوت و نقدهای ملانصرالدینی هستند (حتما داستان ملانصرالدین و خرسواری‌اش رو حفظ هستید).

نمی‌دونم. شایدم از شکست می‌ترسیم! ولی آیا امتحان‌نکردن چیزها خودش نوعی شکست نیست؟ به شخصه ترجیح میدم تا دوران پیری ۱۰ تا کار انجام داده باشم و هیچ کدوم به هیچ جایی نرسیده باشه تا این که به خاطر ترس قضاوت بقیه هیچ کاری نکنم.

اگر تا اینجا خوندید، شاید به دنبال این هستید که براتون راه‌حل هم تجویز کنم ولی راستش در حال حاضر ایده‌ چندانی ندارم. کما این که خودم هم چندان درگیرش نیستم. نمی‌دونم دقیقاً تحت تأثیر کدوم‌ حرف‌ها و کتاب‌ها این کمال‌گرایی‌ام کم شد. شاید تأثیر مجموعه فایل‌های عزت‌نفس محمدرضا شعبانعلی بوده و شاید هم تفکر اجایل خیلی درونم رخنه کرده. نمی‌‌دونم!

4Rahecomputer | چهارراه کامپیوتر - 28 - ساخت کسب و کار به روش شرکت های موفق دنیا با مدیریت چابک Agile

پی‌نوشت: الان که بیشتر فکر می‌کنم این مورد به جامعه‌ای که خودمون رو بهش متعلق می‌دونیم و باهاش در تعامل هستیم هم ارتباط داره. مثلاً افرادی که من باهاشون تعامل داشتم و دارم (چه تو دانشگاه، چه تو محل کار و چه تو خانواده) اکثراً کمال‌گرایی بیش‌ از حد داشتند و همین باعث متوقف‌شدن و هیچ‌کاری نکردن‌شون میشه.

مثلاً یادمه تو شریف، بچه‌ها اکثراً مقالات ژورنال‌های خیلی خوب فیلد هوش رو می‌خوندند و برای هم تعریف می‌کردند. این باعث میشد که یه سوگیری عجیبی نسبت به مقالات خیلی خوب فیلد داشته باشیم و ناامید بشیم از این که «ما هیچی نیستیم» و هیچ‌کاری نمی‌تونیم بکنیم. نتیجه این میشد که خیلی‌ از بچه‌ها که برای اپلای نیاز به مقاله داشتند، هیچ‌ چیزی نداشتند!

به نظرم اگر اون‌جا هم کمی بهتر نگاه می‌کردیم، احتمالاً می‌دیدیم که ۹۹ درصد مقالاتی که دارند منتشر میشن، چندان کار عجیب غریبی هم نکردن و نتایج‌شون هم آنچنان خیره‌کننده نیست. ولی باز هم چاپش کردند. برای اپلای نیازی به چاپ مقاله در بهترین کنفرانس‌ها هم نبود و همین که طرف تو دوره ارشدش یه چیزی هم چاپ کرده باشه، خیلی کار کرده.

حالا آکادمیک واقعاً مثال خوبی هم نبود؛ چون ساختارش یک حالت مریض‌گونه‌ای داره. آدم‌ها توش بیکار فرض میشن و خیلی مشکلات دیگه. ولی فکر می‌کنم اصل حرفم برای خیلی جاها معتبره.